rahim
حکایتها حاوی نکات قابل تاملی هستند .باشد که ازاین جکایت ها درس هایی بگیریم و عمل کنیم.
حکایتی از مولانا پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبیدو تکرار می کرد :
ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد
خانوم میم
زن شهید حسین نیا می گه من همسرمو ندیده جواب بله دادم
پ با این وضع دیگه شهادت همسرم کنکله🚶
g.h.o.l.a.m.a.l.i
کاربران سایت آیا با گذاشتن آپشن حذف پروفایل موافق هستید؟
هژیر
آدمها فکر میکنند اگر یک بار دیگر متولد شوند،جور دیگری زندگی میکنند.
شاد و خوشبخت و کم اشتباه …
فکر میکنند همه چیز را از نو خوب خواهند ساخت، محکم و بینقص!
اما، حقیقت ندارد…!
اگر ما جسارتِ طور دیگری زندگی کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
اگر آدمِ ساختن بودیم،
از همین جای زندگیمان
به بعد را میساختیم👩🏻🌾
مهاجر
امروز بابام یهویی یه ادکلن بهم داد گفت بیا سردار برات یه ادکلن هدیه گرفتم دیدم عجب بوی خفنی ام داره گفتم چند خریدی گفت یک و پونصد
بعد نگاه کردم روش نوشته صنع فی امارات
بابا دمت گرم فکر نمیکردم تااین حد مهم باشم براشون 😂
خانوم میم
از خوبیای ساینا اینه که وقتی پست می ذاری استرس قضاوت شدن نداری
از کجا فهمیدید ما داریم می ریم وضو و نماز
بعدشم که تو سایناگفتید رفتید برا نماز مطمئن شدم خودتون بودید
حالا خوب شد نیومدید چون من از شدت خواب زیادچشام داشت بسته می شد و حالا شما رم می دیدم ممکن بود بهتون حمله کنم