بر خاکیانِ عشق فشان جرعهٔ لبش
تا خاک لعل گون شود و مُشکبار هم
آن شد که چشمِ بد نگران بودی از کمین
خصم از میان بِرَفت و سرشک از کنار هم
چون کائنات جمله به بویِ تو زندهاند
ای آفتاب سایه ز ما برمدار هم
چون آب روی لاله و گل، فیضِ حُسنِ توست
ای ابرِ لطف بر منِ خاکی بِبار هم
حافظ اسیرِ زلفِ تو شد از خدا بترس
و از اِنتِصافِ آصفِ جم اقتدار هم
والا
ن اصلا نمی ترسم همه کارام کردم دیگ باید برا چی بتوسم تو باید بترسی ک مدرک دکتریت تقلبی بوده ولی خیالت تخت من جای نمی گویم خب
حق السکوت تعیین کن