یافتن پست: #باب

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
شخصی دعوی خدایی می‌کرد، او را پیش خلیفه بردند، او را گفت: پارسال این‌جا یکی دعوی پیغمبری می‌کرد، او را بکشتند.
گفت: نیک کرده‌اند که او را من نفرستاده بودم.
بابا تو دیگ کی هستی:خخخ:خخخ

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
نتم کم مونده تموم شه اگه دیدین یهو نیستم بدونین ک از بی نتیه:خیخ

مهاجر
مهاجر
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟
راستش زور من ِ خسته به طوفان نرسید

گر چه گفتند بهاران برسد مال منی
قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید

من گذشتم که به تقدیر خودم تکیه کنم
جگرم سوخت ولی عشق به عصیان نرسید

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
حیف دستم سر آن موی پریشان نرسید…

خانوم میم
خانوم میم
هیچی اندازه فیلم رویای خیس تلخ نبود

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
هیچکس تا حالا بهم نگفته نمی‌ذارم یه مو از سرت کم بشه
واسه همینه ریزش مو گرفتم😔😂

:خیخ

حسام
حسام
‏همه چیز رو بی‌نقص و پرفکت میخوایم، در عین حال هیچ شکری هم در راستای این هدف نمیخوریم. به فرد مبتلا به این اختلال در علم روانشناسی میگن «کمال گرای گشاد {-28-}»

آجوما
آجوما
خوابم میاد.
به اینگونه که دیگه الان دراز میکشم تا ۱۲ که بخوابم. :خسته

یاس
یاس
هم اتاقیم
دانشجوش اورده اتاق
منم از گشنگی دارم می میرم -هادی-
یه تنه گند زد به حرمت شاگرد استادی
الان من چطور عدسی دیشب مامانم گرم کنم بخورم

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
شیراز یهوو افتاد وسط زمستوون -سرما-

aliaga
aliaga
سلام علیک



بنا به تصویب مجلس شورای اسلامی

و درخواست وزارت صمت

از این هفته املت ها از سه شمبه ب شمبه منتقل میشود

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
جنازه ای را بر راهی می بردند. درویشی با پسر برسر راه ایستاده بودند.

پسر از پدر پرسید کـه بابا در این جا چیست؟ گفت: آدمی

گفت کجایش میبرند؟

گفت: بـه جایی کـه نه خوردنی و نه پوشیدنی. نه نان و نه آب. نه هیزم . نه آتش. نه زر. نه سیم. نه بوریا . نه گلیم.

گفت: بابا مگر بـه خانه ما می برندش؟!!:خخخ

یاس
یاس
دلم میخواد حسابی
برینم به یکی
کوچیک بزرگ براش نزارم
ولی چون چادری ام
دانشجوام
دکترم
کارمندم
سیدم
خفه خون گرفتم :گگگ
کاش حداقل شجاعت نفرین کردن داشتم
اینها بهونه س
من ترسوام
ترسو
حتی تو خلوت خودمم بلد نیستم یکی بشورم پهنش کنم :گگگ

حسام
حسام
پست موقت
خانم تسنیم پستشونو پاک کردند برا همین ناچار شدم قرمه سبزی امشب را اینجا بکنم تو چش بعضیها (بلا نسبت بقیه)



مهاجر
مهاجر

بر سر سجاده می‌افتاد چشمم تا به می
شیشه‌ی مِی با دهان باز می‌پرسید : کی؟

کاش از اول بر در میخانه می‌خواندم نماز
حیف از آن عمری که شد در گوشهٔ محراب طی

نالهٔ جانسوز من بود آنچه می‌‌آمد به گوش
آه من بود آنچه یکدم زیر لب می‌خواند نی

کاش با ساقی حسابم پاک می شد ، سال‌هاست
او به من جامی بدهکار است و من جانی به وی

من خطایی کمتر از بخشایشت دارم ، ببخش
با توام ای یار ! ای غمخوار ! ای بسیار ! ای ...



مهاجر
مهاجر
یه کتابی رو هفته ی پیش سفارش دادم
هنوز زده در انتظار ارسال
چرا ارسال نمیکنند پس
نکنه پولمو بخورن و آخر سرهم ارسال نکنند ای بابا:هعی

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو