دوست دارم آهنگی که دوست داری و با تو
من بشینم گوش بکنم
دوست دارم کلی کار نکرده من با تو بکنم
زیر یه آسمون آبی قدم بزنیم ما دو تایی
دیگه به نمیگم هیچکی کجاییم
انگاری تلپاتی داری بام تو
تا بتو فکر میکنم یهو سبز میشی جلو رام تو
غصه شو هی میخورم اگه من نبینم چشاتو
از هر راهی برمنمیرسم به تو
من که هر ثانیه میخواستم خوبتو
ساحل شدم برات دریا نشد دلت
قید یه شهرو من زدم به خاطرت
بیزارم از شب و شهر
از شب و اشک
از این همه عکس
بیزارم از خنده ها
از این شبا از آدما
خاموش
شهر دلم
بارونیم
بی حوصلم
کاش بودی
تو جایه من
می فهمیدی
چی میکشم
شبای تو چجوری سر میشه
من که با گریه هام بیدارم
چقد از این بیداری بیزارم
من انقدر فکر تو بودم
که خندهامو یادم نیست
میگفتی با منی اما
الان هیشکی کنارم نیست
آدمها فقط زمان خیانت از کسی دلسرد نمیشن...
آدمها وقتی ببیینی از اعتمادش سواستفاده شده دلسرد میشن.
اون موقس که میفهمن اعتماد معنای سنگین وبزرگی داره ، اونجاست که پشت دستشون رو داغ میزارن به هیچ احدی اعتماد نکنن
اونجاس که از همه چی دلسرد میشن و خسته...
نشان دادن احتمال وجود جهانی بهتر؛ نه آن جهان بهتری که می خواهیم وجود داشته باشد، بلکه آن جهان بهتری که اصلا نمیدانستیم ممکن است وجود داشته باشد.
یعنی در شرایطی قرار بگیریم که به نظر میرسد همه چیز کاملا در آن به فنا رفته؛ اما هر طور شده شرایط را به سمت بهبود پیش ببریم.
عادتها میتوانند انسان را نابود کنند ؛
کافی است انسان
به گرسنگی و رنج بردن
و به زیر ستم بودن عادت کند ،
تا دیگر هرگز به رهایی فکر نکند
و ترجیح بدهد در بند بماند ...!