گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند
شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند
عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند
هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند
عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند
گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند
گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند
بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند
با صدای خودم ....
آیا میدانستید
اگر زن یا مردی همسرش به قتل رسیده باشد در قصاص هیچ نقشی ندارد
مگر این که دختر عمو و پسر عمو بوده باشند یا هیچ وارثی جز همسر نباشه،همسر میتونه توی قصاص نظر بده
و در غیر این صورت فقط دیه میگیرد ؟!
🗽🚬🚶🏻♀️
گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند
شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند
عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند
هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند
عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند
گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند
گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند
بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند
عاقا شهرستان دقیقا کجایه؟
وقتی شهری پایتخت یا مرکز استان نباشه میشه شهرستان دیگه.مگه غیر اینه؟هرچندهمشون شهرستانن ولی یه نقشی هم این وسط گرفتن واسه خودشون.
طرف اومده میگه دیروز امل بودم الان اومدم شهرستان فکر کنم آمل روستا بوده که حالا رفته شهرستان
در خراباتِ مُغان نورِ خدا میبینم**
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم**
سوزِ دل، اشکِ روان، آهِ سحر، نالهٔ شب**
این همه از نظرِ لطفِ شما میبینم**
هر دَم از رویِ تو نقشی زَنَدَم راهِ خیال**
با که گویم که در این پرده چهها میبینم**
به کسانی که به شما صدمه می زنند اهمیت نده
لا تهتم بمن أساءُوا إليك.. لقد عَبروا محيطكَ الكبير بزورقهم الوَرقيّ الصّغير فغرقوا فيه تاركين لقلبكَ الجميل مجاديفهم العتيدة كي تُبحر مشاعرك بشكلٍ أفضل... و يغدو العالم من حولكَ أحلى و أجمل.
اینو بدونید که عصبانیت کبد رو ضعیف میکنه، غم و غصه شش هارو ضعیف میکنه، نگرانی معده رو ضعیف میکنه، استرس قلب و مغز رو ضعیف میکنه، ترس باعث بروز اشکال در کلیه ها میشه و اشک ریختن باعث از دست دادن مقدار زیادی ویتامین سی بدنتون میشه. هیچکس اونقدر ارزشمند نیست که به خاطرش تمام وجودتون آسیب ببینه؛ هوای خودتونو داشته باشید ، خب ؟!
با حرف زدن با بخشیدن با فراموش کردن ....نداریم تو دلمون زخمهایی که از دیگران خوردیم کینه بشه یا عقده ....در زمان خودش باید حل بشه مشکلات مثل یه مریضی که باید درمان شه نمونه عفونی شه و بدتر شه...آرزو میکنم هیچ زخمی در دلتون نباشه
گوسفند قربانی.فقط اسمش مانده..رسم قربانی در قدیم این بود گوسفند بعد از قربانی . گوشت ان تک تک میشود بین افراد فقیر بخش میگردید نه مثل حالا ران بره تو فیریز .سردست بره واسه اقوام پول داردنده هم با کلی دنبه بخشه هر کدام به اندازه صد گرم استخون بدون گوشت برای فامیل که کمی احتیاج دارند ..اسمش هم باشه گوسفند برای رضای خدا
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است
که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود
و بسیار بسیار آدم فقیری بود.
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،
اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
می گوید،مسجد خانه ی خداست.
پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.
کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،
از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه
نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،
و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند
پس ما باید انجامش دهیم.
و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.
این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.
ن فحش ندادم
موز دارم فقط
خدا بخیر کنه