یافتن پست: #تاراج

هادی
هادی
نبض تهی دست نگیرد طبیب
درد فقیر، ای پسرک، بی دواست
ما فقرا، از همه بیگانه‌ایم
مرد غنی، با همه کس آشناست

یاس
یاس
از رنجی که میبریم
افشین علا شاعر، در پاسخ به توئیت علی کریمی در رابطه با جنایت تروریستی در کرمان نوشت:

غذای نذری و شربت؟ چه گفت مردک پست؟
گدای اجنبی افسار خود چگونه گسست؟

زبان الکن این لات، ازچه لال نشد؟
میان دست‌ پلیدش قلم چرا نشکست؟

دهن‌کجی به شهیدان و ادعای شعور؟
مجیزگویی خصم و به خلق، ضربت شست؟

کسی که نان سگان می‌خورد چه می‌فهمد؟
غذا و شربت نذری نشانه‌ی شرف است

حرام‌خوار چه داند که شد به کام شهید
نه نان و شربت نذری، که می ز جام الست

به خویش غره نگردد! خطاب من نه به اوست
که شأن شاعر دل‌خون کجا و جاهل مست؟

دلم پر است نه از او که نیست جز مگسی
دلم پر است ز مصدرنشین سفله‌پرست

دلم پر است از آنان که اسوه می‌سازند
به دست خویش برای جوان ز مردم پست

ز صاحبان مناصب که از خصومت‌شان
هر آن‌که ناصح و دلسوز بود و نخبه، نرست

هر آن‌که گیشه پسندید، نورچشمی شد
هر آن‌که شوت بلد بود و گل، به صدر نشست

گناه را ز سلبریتیان مبین که نظام
خودش به تازه به دوران رسیدگان دل بست

برای مردم دانا رسانه هست؟ که نیست
سخن‌شناس و هنرور به خانه نیست؟ که هست



من همانم که شبی عشق ، به تاراجش برد

هلیا
هلیا
💚💖💛💙💛💖💚

و هرکدام از ما به اندازه دلتنگی هایمان

درگیر ساینا هستیم

💚💖💛💜💙💜💛💖

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تحلیل ماهیت عشق از دیدگاه فلاسفه و عرفا

شیخ اشراق در وجه اشتقاق عشق می گوید"عشق را از عَشَقه گرفته اند (2)"تمثیل عشق به گیاهی پیچنده و شیره از درخت اصلی مکنده، طرز تلقی او را از ماهیت عشق به قدر کافی روشن می نماید."و عشقه همان گیاهی است که در باغ پدید آید و در بن درخت، اول بیخ در زمین سفت کند، پس سر بر آورد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد، و چنان کشد که نم در میان درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا به درخت می رسد به تاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

کاروانی در نزدیک نیشابور در کاروانسرایی شبی را ساکن شدند. در آن کاروان جوانی به نام احمد بود که بسیار ساده و خوش قلب بود. که به خاطر سادگی اش به او احمد بیچاره می گفتند.
شبی در کاروان جنجال شد و هر کس سویی دوید تا اموال خود در جایی پنهان کند که از دست راهزنانی که در حال حرکت به کاروانسرای نیشابور بودند، در امان باشند.
احمد بیچاره، ۴۰ سکه با ارزش طلای اشرفی در جیب خود داشت. دوستش به او گفت: احمد، برو و این طلاها را در بیرون کاروانسرا خاک کن . احمد گفت: اگر خدا بخواهد یقین کن کسی نمی تواند بدزدد و من در عمرم دروغ نگفته ام .
راهزنان رسیدند و تاراج شروع شد. دوست احمد گفت: برو در گوشه ای در کاروانسرا نزد شتران بخواب. چون دارایی تو در جیب توست و اگر خواب باشی کسی بیدارت نمی کند. احمد گفت: من چنین نمی کنم.
اهل کاروان چون طلاها را پنهان کرده بودند، راهزنان چیزی از طلا ها نیافتند. احمد، نزد راهزنان رفته و گفت: ۴۰ طلای اشرفی در جیب دارم بیایید و از من بگیرید...
هر راهزنی که این جمله را می شنید بر این جمله می خندید و می گفت دیوانه است و کسی سمت او نمی رفت...
ادامه دارد....

سجـــاد
سجـــاد
بَرای خودَت خَط هايی داشته باش!
دورِ بَعضی چيزها...
زيرِ بَعضی چيزها...
روی بَعضی چيزها...
.
خطِ قِرمِز ...  زَرد ... سَبز...

دور بَعضی آدم ها را خَط قِرمِز بِكِش،  همان ها كه هَميشه سَهمی اَز حِس خوبَت را به تاراج می بَرَند؛
مِثل حَسودها، خودبين ها، مَغرورها و مُهم تر اَز هَمه، آنها كه به تو دروغ گُفته و میگويند...!
.
زيرِ بعضی ها خَطِ زَرد بِكش مِثل آدم هايی كه تَكليفت با آن ها را نميدانی!
مثل فَصل رَنگ عَوَض می كُنند و هيچ اعتباری به تَحسين و تكذيبشان نيست...!
.

روی بَعضی ها را با بَرگ های سَبز خَط بِكش تا يادَت بِماند و يادِگار هَميشگی ذِهنَت باشند؛
آدم هايی كه شايَد هَمه فَرقِشان دَر نِگاه، صِداقَت، وَفا و كلامِشان باشد...
همان هايی كه در بَدترين شَرايط به تو دروغ نمی گويند!{-29-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تاراج#

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

حضرت@دوست
حضرت@دوست



با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

حضرت@دوست
حضرت@دوست

دوزخی تابنده شد بهر عذاب محتشم

دوش کان کافر دلش تاراج ایمان کرد و رفت

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تاراج بدخشان گر، کرد آن لب جان پرور

آن زلف سیاه آذر غارتگر چین بادا


حضرت@دوست
حضرت@دوست
گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست

دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد

همه لطف و زیبایی اش را
که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد
گرمای شب برد

صفای تو اما گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است

گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است


حضرت@دوست
حضرت@دوست
یک آه کشیدیم

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج


سید ایلیا
سید ایلیا
ای دختر برگزیده عالمیان، و یادگار بهترین پیامبران! بر تو هیچ وای و افسوسی نیست، بلکه دشمن تو سزاوار وای و افسوس است! غمگین مباش و اندوه و غصه را از خود دور نما. به خدا سوگند، اگر امروز من در گوشه‌ای نشسته‌ام، دلیل آن سستی و ضعف در دینم نیست، بلکه آنچه در توان داشتم به کار بستم و بیش از این تلاشی مقدور نیست و البته رزق و روزی تو نیز در نزد خداوند محفوظ است و آن را ضمانت کرده است، و آنچه برای تو در جهان آخرت ذخیره شده برتر و بهتر از چیزی است که امروز از تو به تاراج رفته است، پس آرام باش و کار را به خداوند واگذار! فاطمه (سلام الله علیها) آرام گرفت و عرضه داشت: خدا برایم کافی است و او بهترین یاوران است.

📚فاطمه از نگاه علی

صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو