یافتن پست: #بویِ

مهدی
مهدی
فرقی نمیکند
کنار دریا باشی
وسطِ مهمانی
کنج اتاق
یا هر جایِ دیگر...!
روزهایِ تعطیل
بویِ تنهایی در سَرِ آدم میپیچد...!
باید یک نفر باشد
بدونِ غرور دوستت بدارد
آنقدر صمیمی
که اگر در مدتِ یک ساعت
برای بیستمین بار میخواستی حالش را بپرسی
دل دل نکنی
فکر نکنی
با خودت نگویی که نکند کلافه اش کنم
ترسِ از چشمْ افتادن را نداشته باشی!
یک نفر که حالِ تو را بلد باشد...
یک نفر که بدونِ توضیح بفهمد
این همه بی قراری دست خودت نیست!
یک نفر که غرورِ خاموشِ تو را
عشق معنا کند
نه چیز دیگری....!
یک نفر که حضورش
برای روزهای تعطیل الزامی ست!

مآه
مآه
طولی نکشید که ،
بویِ تازه‌یِ قهوه در آپارتمان پیچید
بویی که شب را از روز جدا می‌کند.

aliaga
aliaga
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را


...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
به بویِ او دلِ بیمارِ عاشقان چو صبا

فدایِ عارضِ نسرین و چشمِ نرگس شد

به صدرِ مَصطَبه‌ام می‌نِشانَد اکنون دوست

گدایِ شهر نِگَه کُن که میرِ مجلس شد

خیالِ آبِ خِضِر بست و جامِ اسکندر

به جرعه‌نوشیِ سلطان ابوالفَوارِس شد

طرب‌سرایِ محبت کنون شود مَعمور

که طاقِ اَبرویِ یارِ مَنَش مهندس شد


رها
رها
در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند

من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه گاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست

ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

عهد ما با لبِ شیرین دهنان بست خدا

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم

آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند

وصلِ خورشید به شبپَرِّهٔ اَعْمی نرسد

که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

لافِ عشق و گِلِه از یار زَهی لافِ دروغ

عشقبازانِ چُنین، مستحقِ هجرانند

مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار

ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند

گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو باد

عقل و جان گوهرِ هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟

دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغبَچِگان

بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند..

حافظ:x

حضرت@دوست
حضرت@دوست
بر خاکیانِ عشق فشان جرعهٔ لبش
تا خاک لعل گون شود و مُشکبار هم

آن شد که چشمِ بد نگران بودی از کمین
خصم از میان بِرَفت و سرشک از کنار هم

چون کائنات جمله به بویِ تو زنده‌اند
ای آفتاب سایه ز ما برمدار هم

چون آب روی لاله و گل، فیضِ حُسنِ توست
ای ابرِ لطف بر منِ خاکی بِبار هم

حافظ اسیرِ زلفِ تو شد از خدا بترس
و از اِنتِصافِ آصفِ جم اقتدار هم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
یا رب کجاست محرمِ رازی که

بویِ خوشِ تو هر که ز بادِ صبا شنید
از یارِ آشْنا سخنِ آشْنا شنید

حضرت@دوست
حضرت@دوست

خوش می‌کنم به بادهٔ مُشکین مشامِ جان
کز دلق پوش صومعه بویِ ریا شنید

حضرت@دوست
حضرت@دوست

محروم اگر شدم ز سرِ کوی او چه شد؟
از گلشنِ زمانه که بویِ وفا شنید؟

سارا
سارا
🦅واس کسی بسوز که بعدا بهت نگه بویِ دود میدی.
  🦅

حضرت@دوست
حضرت@دوست
من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بی‌حاصل

من از افسونِ چشمت مست و او از بویِ گیسویت

Setare
Setare
تو خنکیِ اونورِ بالشتی
‏چایِ بعدکار
‏سیگارِ نیمه شب
‏تو اولین بارون پاییزی
‏بغل شدن، وسطِ گریه
‏بوی خاک بارون خورده
‏تو شیرینیِ اولین حقوقی
‏بویِ خوبِ لباس نو
‏تو بوی یاسی
‏آبِ رو آتیش
‏رنگین کمونِ بعد بارون
‏تمومِ چیزی که من از دنیا میخوام
‏تو مجموع احوالات خوب جهانی ♡

حضرت@دوست
حضرت@دوست
نمیدانم نمیدانم

که بویِ خاطراتت تا چه روزی بر مشامم سخت می راند
نمیدانم که بغضِ ما به گوشِ آسمانها میرسد یا نه
من حتّی خود نمیدانم
چه وقتی در هجومِ گریه هایت غرق خواهم شد

ولیکن خوب میدانم
که قرصِ ماهِ سیمایت، تپش های مشوّش گونِ شعرم را به آرامی کند درمان.

زهرا
زهرا
راستش وقتی میخوام از تو بنویسم باید بگم که تو برام:
شبیهِ یه جعبه نون خامه ی بزرگ..
شبیهِ یه رنگ زرد قشنگ که روح آدمو زنده میکنه..
شبیهِ آخرین تیکه ی پیتزا...
شبیهِ خنکی هوای جنگلای شمال..
شبیهِ حسِ آخرین زنگ مدرسه..
شبیهِ وسطِ هندونه..
شبیهِ حسی که قدم زدن روی ماسه های ساحل..
شبیهِ بویِ خاک بارون زده..
شبیهِ قرمزی توت فرنگی..
شبیهِ چیزایی که هیچوقت حس خوبشون کم نمیشه!

صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو