هلیا
من خسته از این غربتم ای عشق چه می شد
راحت بگذاری دل بی حوصله ام را.
هلیا
مثل دوتا دوست با هم حرف میزدیم
ولی مثل عاشقا رفتار میکردیم .
هلیا
نمیدانم
شاید
دیگر
هیچ پرستویی ویار کوچ
بر آرزوهایش نمی بندد
که رویاهای سوخته ام
در آسمانی سیاه
دفن شده اند
دیشب
بالشت خاکستریم
هلیا
باز با بی حوصلگی به دنبال توام
در نبودت هر دم در پی حال توام
تصویرت در آینه وجودم مانده
فکر میکردم من بیچاره مال توام
بوی امیدی دگر نمیاید به هوش
در انتظار روز و ماه و سال توام
پر و بال من بیچاره ندارد ..
هلیا
افسوس !! دنیای مجازی م همانند دنیای واقعی ام سوت و کور شده است.
هلیا
فقط آدمهایی که خیلی بهت اهمیت میدن
هلیا
بدترین زندگی با اعمال شاقه