خدا رو شکر چند دقیقه دیگه اذان میگه
نماز میخونیبم و از فکر و خیال و ناراحتی چند دقیقه ای نجات پیدا میکنیم
اونهایی که نماز و خدا رو ندارند بدبختی هاشونو به کی میگن؟
اول اینکه من گفتم ترتیب نماز رو ذکر نکرد نه تایمش رو، در ثانی منم بعنوان کسی ک از بدو تولد گفتن شیعه ای در حد بضاعت خودم و ب اندازه ای ک لازم دونستم تحقیق کردم
توی قرآن فقط گفته این تایم ها صلاة ب پا دارید ولی راجع ب اینکه این صلاة دقیقا چی هست و چجوری ادا کردنش نگفته و ترتیب وضو رو اگه اشتباه نکنم توی سوره ی مائده آورده بود ک خب اونم بین شیعه و سنی اختلاف هست، از کسی ک دکترای ادبیات عرب داشت و پرسیدم گف شستن پاها درسته نه فقط دست خیس کشیدن...
گفته پاک و منزه بشید برید ذکر خدا رو بگید... ولی هیچ جا نگف صلاة یه چماقه ک باهاش تو سر بقیه بکوبی و ازش بعنوان نماد برتری استفاده کنی..
راه های امر ب معروف و نهی از منکر رو هم توی قرآن خیلی قشنگ توضیح داده ک راه رجوع بهش خیلی راحته. در پناه حق
میتونه اسمش هر چیزی باشه، همونطور ک شما میگی نماز، قرآن میگه صلاة، من میگم ذکر و یاد خدا....
جزئیاتش هم ک هر کسی بستگی ب درک خودش از خدا و خودش و جهان هستی داره...
باید انقد خودتو درگیر کنی که دیگ جایی برای غم و فکر نمونه
اگ فکر و خیال و غم بهت غلبه کنه یعنی مردی
هیچ انگیزه و انرژی نداری و روز به روز داغون تر میشی
تا اینکه تو ۴۰ سالگی انگار ۶۰ سالته
ولی اگ برعکسش باشه همیشه خودتو شاد نشون بدی درگیر فکر و خیال نشی تو ۶۰ سالگی انگار ۴۰ سالته.
دیوانه و دلبسته اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آنرا که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و محنت
منت نکش از غیر و پروبال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هرسال خودت باش..
زندگی باید کرد!
گاه با یک گل سرخ،
گاه با یک دل تنگ،
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ...
زندگی باید کرد!
گاه باید روئید از پس آن باران...
گاه باید خندید بر غمی بی پایان...
عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد
لیلی و مجنون قصه شیرینتری دارد
دیوان حافظ را شبی صد دفعه میبوسی
هر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد
حتی سؤالات کتاب تست کنکورت
عاشق که باشی بیتهای محشری دارد
با خواندن بعضی غزلها تازه میفهمی
هر شاعری در سینهاش پیغمبری دارد
حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت است
شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمده ای
باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه
گر بپرسیدن این بخت سیاه آمده ای
کشته چاه غمت را نفسی هست هنوز
حذر ای آینه در معرض آه آمده ای
از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا
خاکپای تو شوم کاین همه راه آمده ای
چه کنی با من و با کلبه درویشی من
تو که مهمان سراپرده شاه آمده ای
می تپد دل به برم با همه شیر دلی
که چو آهوی حرم شیرنگاه آمده ای
آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که خورشید کلاه آمده ای
شهریارا حرم عشق مبارک بادت
که در این سایه دولت به پناه آمده ای
گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند
شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند
عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند
هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند
عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند
گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند
گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند
بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند
روزها رفتند و من دیگر
خود نمیدانم کدامینم
آن مغرور سر سخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم ؟
بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم
در این سرای بیکسی
نشستهام به در نگاه میکنم
دریکه آه میکشد
تو از کدام راه میرسی
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانیام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند
نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند!
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند!
واااا چرا؟
بکم بد مزاحم چای سالی یبار زوری میخورم
منم مث تو دمنوش و اینا دوس ندارم ولی برا همه تجویز میکنم