سامان
وقتی خودمان را به اندازه کافی دوست داشته باشیم، میتوانیم به راحتی به درخواست غیرمنطقی دیگران بگوییم نه؛ آنوقت دیوانهوار سعی نخواهیم کرد همه را راضی نگه داریم.
👤 آلن دوباتن
سامان
سه چیز در زندگی هست که دیگر
نمیتوانید به دستش بیاورید:
• کلمات بعد از گفته شدن
• لحظهها بعد از ازدست دادن
• زمان بعد از سپری شدن
👤 نلسون ماندلا
سامان
اگر مسئولیت یک صحرا را به بخشِ دولتی واگذار کنید؛ بعد از گذشت پنج سال با کمبود شن مواجه میشوید!
👤 میلتون فریدمن
.
حسام
همش تقصیر اونایی که دیشب گفتن دلشوره داریم
کوجان؟
پدر محمدهادی و ریحانه
امیدوارم برای آیت الله رئیسی اتفاق ناگواری نیفتاده باشه و در صحت و سلامت کامل باشن.
لطفا برای دفع بلا از رئیس جمهور محترم و همراهانشون سیل صلوات به راه بندازید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
g.h.o.l.a.m.a.l.i
يک شب، حدود ساعت ٥/١١ بعدازظهر، يک زن مسن سياه پوست آمريکايى در کنار يک بزرگراه و در زير باران شديدى که میباريد ايستاده بود. ماشينش خراب شده بود و نيازمند استفاده از وسيله نقليه ديگرى بود. او که کاملاً خيس شده بود دستش را جلوى ماشينى که از روبرو میآمد بلند کرد. راننده آن ماشين که يک جوان سفيدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته بايد توجه داشت که اين ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنشهاى ميان سفيدپوستان و سياهپوستان در آمريکا بود. مرد جوان آن زن سياهپوست را به داخل ماشينش برد تا از زير باران نجات يابد و بعد مسيرش را عوض کرد و به ايستگاه قطار رفت و از آن جا يک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.
زن که ظاهراً خيلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسيد. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست.. با کمال تعجب ديد که يک تلويزيون رنگى بزرگ برايش آوردهاند. يادداشتى هم همراهش بود با اين مضمون:
«از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کرديد بسيار متشکرم. باران نه تنها لباسهايم که روح و جانم را هم خيس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات
aliaga
ما در زندگی، همه تنگاتنگ هم افتادهایم.
فکر میکنم هنر اصلی، هنر فاصله ها باشد. زیاد نزدیک به هم، میسوزیم. زیاد دور از هم، یخ میزنیم.
g.h.o.l.a.m.a.l.i
من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خندهام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت میکند چيست؟»
من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود... امّا نام کوچکش را از کجا بايد میدانستم؟
من برگه امتحانى را تحويل دادم و سوال آخر را بیجواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سوال کرد آيا سوال آخر هم در بارمبندى نمرات محسوب میشود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدمهاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آنها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما میباشند، حتى اگر تنها کارى که میکنيد لبخند زدن و سلام کردن به آنها باشد.