wolf
تو نیستی
و هر روز
پر از دلتنگی ام …
چه فرقی می کند
سه شنبه باشد یا جمعه
دلتنگی که شعر نمیخواهد
کافیست بنویسی
عصرهای جمعه
بلندترین
ودلگیرترین شعرجهان را سروده ای
جمعه ها را نمیشود به تنهایی سپری کرد
باید کسی را داشته باشی
تا ساعت های تنهایی ملال آور را به پایان برسانی
کسی که از جنس خودت باشد
نگاهت را بخواند، بغض صدایت را بفهمد
جمعه ها باید کسی را داشته باشی
تا دستانش را در دستانت بگذاری و تمام شهر را قدم بزنی
کسی که در کنارش زمان و مکان را از یاد ببری
جمعه ها به تنهایی تمامت میکنند اما تمامی ندارند...!!
LOEY♡
خبر خوب این است که روزی کسی میاید...
در میان روزهای خاکستری تان !
دست هایتان را خواهد گرفت؛
گرمتر...
صمیمی تر
و هزار بار عاشقانه تر...
کسی که شبیه به آفتابِ
بعد از یک روز برفی ،
به تن روزهای سردتان میچسبد
کسی میاید از جنس محبت که مرهم تمام زخم هایتان میشود
و تمام ترس و کابوس هایتان را در آغوش آرامش حل خواهد کرد
کسی خواهد امد برای ساختن دوباره ی شما
که من آن شخص را معجزه ای از طرف خدا مینامم...
سکوت شب
روحم از جنس توعه
شعر پابنده توعه
نوای پوسیده ی من بسته به اهنگ توعه
همیشه با من باش ...
همیشه با من باش ...
تمامه من با توست توانه موندن باش
wolf
من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت
خورشید ، شبی پیش من آمد ، جگرش سوخت
آدم به تب دیدنم افتاد و پس از آن
هر کس که به دیدار من آمد پدرش سوخت
آتشکده اهل بهشتم من و جزء این
هر کس که نظر داشت به پای نظرش سوخت
شیطان عددی نیست که آتش بزند ،هان!
سودای مرا داشت به سر ، هر که سرش سوخت
ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود
دیوانه خورشید که شد بال و پرش سوخت
تنها نه فقط خانه زهرا و علی ، نه !
هر خانه که با عشق در آمیخت درش سوخت
شاعر خبر تازه ای از عشق شنید و
تا خواست کلامی بنویسد خبرش سوخت
غلامرضا طریقی
سکوت شب
چشم من باز گریست
قلب من باز ترك خورد و شكست
باز هنگام سفر بود سفری از جنس عشق
من از زلال چشمانت و ملودی صدایت می خواندم
كه به زودی از این شهر سفر خواهی كرد
و نخواهی فهمید ...
بی تو این باغ حتی در بهار پر از پاییز است...
سکوت شب
خداوندا کفر نمی گویم
به تو اعتماد دارم اما ...
این مخلوقی که تو از روح خودت در آن دمیدی
و احسن الخالقین نامش نهادی
این روزها براحتی رنگ عوض میکند
و فریب میدهد ، تو بگو
چگونه نترسم ؟؟
کمی آرامش از جنس خودت بفرست ...
wolf
خانهِ امنِ من باش
مملو از حس خوب زندگى
كه بر پنجره هایش
پرده هایى از جنسِ حریر معلق باشد
بالكنى با یك میز و دو صندلى چوبى
خانه اى باش پُر از گرما و خوشبختى
كه در اوجِ گرفتارى هایم
تنها گزینه خوب باشى...
سکوت شب
روزهای رفته زندگی را ورق میزنم
چه خاطراتی که زنده نمیشوند
چه روزها که دلم میخواست تا ابد تمام نشود
چه روزها که هر ثانیه اش یک سال گذشت
چه فکرها که ارامم کرد
چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود
چه لبخندهایی که بی اختیار برلبانم نقش بست
چه اشکهایی که بی اراده از چشانم سرازیر شد
چه آدمها که دلم را گرم کردند وچه آدمها که دلم را شکستند
چه چیزها که فکرش را هم نمیکردم وشد
چه آدمها که شناختم و چه آدمها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان
وچه........
وسهم من از این همه , یادش بخیر میشود
کاش ارمغان روزهایی که گذشت
آرامشی باشد از جنس خدا
آرامشی که هیچگاه تمام نشود.....
سکوت شب
رفاقت گاهی اشکه گاهی خونه
رفاقت گاهی از جنس جنونه
یه وقتایی تموم ِ دین و دنیا
برای آدمای بی نشونه
همون بی ادعاهایی که گاهی
نمی دونی چقدر عاشق تر از مان
همونایی که حتی از خدا هم
به این آسونیا چیزی نمیخوان
اگه عشقی نبود فقط رفاقت
می تونست عشقو تو دنیا بیاره
نمیشه دل به عشق ِ اون کسی داد
که میتونه رفیقو جا بذاره
رفاقت مثله خاک سرزمینه
واسه قربونی عشق ِ تو و من
میشه دریا شدن مشکل نباشه
به شرط ِ ساده ی از خود گذشتن
سکوت شب
از کفر من تا دین تو ، راهی به جز تردید نیست !
دلخوش به فانوسم مکن ، اینجا مگر خورشید نیست ؟...
با حس ویرانی بیا ... تا بشکند دیوار من
چیزی نگفتن بهتر است ، تکرار طوطی وار من
بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود
حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود
با عشق آنسوی خطر ، جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه ... دیگر مجال درس نیست
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه ... با عشق ممکن می شود
ali
جمعه تون شاد شاد
یک روز قشنگ
یک دل آرام
یک شادی بی پایان
یک نور از جنس امید
یک لب خندون
یک زندگی عاشقانه
و هزار آرزوی زیبا
ازخداوند برایتان خواهانم
سلام،آدینه تون بخیر
pαrмιѕѕ
اگـــــــر عــــــــاشقی ...
غــــــــرور بی معنیســــت
غــــــرور یعنی نابودگری از جنس سـردی و ســــــــرما
چــــه بســـــــا محتاج گرفـــــتن دستاشــــــی امـــــــــــــا به خود مغــــــرور..
دانی ز جهان چه طرف بربستم؟ هیچ
وز حاصل ایام چه در دستم؟ هیچ
شمع خردم ولی چو بنشستم، هیچ
آن جام جمم؛ ولی چو بشکستم، هیچ
چو از این کویر وحشت ب سلامتی گذشتی /ب شکوفه ها ب باران برسان سلام مارا..
ای فلک خسته شدم، نقش مرا تار نکش
روی دیوار دلم یکسره خودکار نکش
حیف این چشم قشنگی که خدا داده به ما
خواهشا پلک مرا ول کن و نم دار نکش
کمرم خم شده در اوج جوانی بخدا
از منِ شاعر نازک شده هی کار نکش
با توام ای قفسِ نحسِ سراسر فلزی
دور آزادی ما نرده و دیوار نکش
هعی....
ای خداااااا