یافتن پست: #236

حضرت@دوست
حضرت@دوست

یارگفت: من ازبهرتوهمـه جـاســربردرزنم
ســر زمن, لیـکن همه سودای توبرسرزنم

حضرت@دوست
حضرت@دوست

کوفتـن درباسـرودنبـال سـرو خودگشتن
تو, اندرســرو من به دنبــال خودگشــتم

حضرت@دوست
حضرت@دوست

دل ز سودای توشـکایت پیش ســـر کرد
فریادســر هم دگرصدای دل خاموش نکرد

حضرت@دوست
حضرت@دوست

چه شبی بود,
شبِ مهتابی و شور
در درون دل من
چشمه ی خورشید تو بود

حضرت@دوست
حضرت@دوست

می درخشید و عجب بود
ز آن خاطره ها!
عطر گل بود به مهتابیِ شب
دل من در تب و تاب

یاد آن ناز نگاهت
که تو را, دیده بودم لب آب

حضرت@دوست
حضرت@دوست

یاد داری ز آن سوز و گداز؟
چشم در چشم تو بودش
............. ولی لب چه خموش
آسمان صاف و شکستند

..................سکوت شب ما

حضرت@دوست
حضرت@دوست
نور مهتاب و آن چشمک عشق!
اندک اندک بشد باز زبانت
..................چنان غنچه ی گل
عطر لبخند نشست بر لب و گفتی:
.............................که, سلام


حضرت@دوست
حضرت@دوست
جان فرو ریخت به آن جان کلام
اشکی از گونه فرو ریخت
ز شادی به زمین
لب گشودم به سلامت
نگهت بود, پیام

چه پیامی که این قلب مرا
................تا به ابد می فشرد!

حضرت@دوست
حضرت@دوست
عشق با من نابرادر بود، چون عاقل شدم
یوسف خود را به دست خود به چاه انداختم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
تورا دوست دارم
چون نان نمک ...


حضرت@دوست
حضرت@دوست
غمزه یار

بر من جفا ز غمزه یار است والسلام
خون در دلم ز جور نگار است والسلام

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ای صبح! دم ز مهر مزن کافتاب ما
رخسار آن خجسته عذار است والسلام


حضرت@دوست
حضرت@دوست
ای باد! اگر به زلف نگارم رسی بگو
دل بی تو بی شکیب و قرار است والسلام


صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو