مهاجر
گفته بودم که چرا خوب به پایان نرسید
یا چرا پای دلم سوی تو لنگان نرسید
خان مرا برد و تو دیوانه نشستی به غزل!
نوشداروی تو تا مهلت درمان نرسید
بارها امدم از عشق تو حرفی بزنم
باز اما چه کنم فرصت عنوان نرسید
کل این دهکده فهمید مرا عشق تو کشت
خبر اما به سیه چادر چوپان نرسید
شب به شب منتظرت ماندم و باز اخر کار
هیچ کس شکل تو از راه بیابان نرسید
حقم این نیست که از پیش تو راهی بشوم
عشق دست من دیوانه که اسان نرسید
``دست بردار ازین در وطن خویش غریب``*
دست بردار و برو! زیره به کرمان نرسید
فال تقدیر مرا کولی پیری که گرفت
گفت : زور تو به سر سختی طوفان نرسید ...
مهاجر
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟
راستش زور من ِ خسته به طوفان نرسید
گر چه گفتند بهاران برسد مال منی
قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید
من گذشتم که به تقدیر خودم تکیه کنم
جگرم سوخت ولی عشق به عصیان نرسید
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
حیف دستم سر آن موی پریشان نرسید…
خانوم میم
هیچی اندازه فیلم رویای خیس تلخ نبود
Tasnim
یکی از آدمهایی که خعلی ازش بدم میاد دایی همسرمه که الان ۱۱ شب زنگ زده داره زر میزنه
پیرمرد بدجنس بدذات پرحرف خالی بند گنده گو
آجوما
مثل رویای یه نیمه شبِ تابستونی, 💫
خانوم میم
دلم شور می زنه نمی دونم چرا
نو
نو
نو
زودی شارژ بشی ایشالا و بدون تا بیای کِه میمونیم و منتظر و مشتاق