یافتن پست: #گیسو

حضرت@دوست
حضرت@دوست

کشیدم در بَرَت ناگاه و شد در تابِ گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فِدا کردم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
هر چه شد انبوه تر گیسوی تو/
می شود اندوه تر، اندوهِ من


حضرت@دوست
حضرت@دوست
دل شوریده


یک عمر دلم بسته به گیسوی کمند
او با رقبای من خوش است وخرسند

گفتم که دلم ز جور توگشت کباب
گفتا که دل کباب تو را سیخی چند؟!!


حضرت@دوست
حضرت@دوست

گر غالیه خوش بو شد، در گیسوی او پیچید
ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
در حلقه گیسوی خم اندر خم تو
از گمشده ام نشانه ای می گیرم


حضرت@دوست
حضرت@دوست

گیسوی شب راگشودم دورشمع کلبه افروزش
پرزنان پروانه سان گشتم به دورشمع سیمایش

حضرت@دوست
حضرت@دوست
کشیدم در بَرَت ناگاه و شد در تابِ گیسویت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فِدا کردم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
فریبِ چشمِ جادویت

مدامم مست می‌دارد نسیمِ جَعدِ گیسویت

خرابم می‌کند هر دَم، فریبِ چشمِ جادویت

حضرت@دوست
حضرت@دوست
من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بی‌حاصل

من از افسونِ چشمت مست و او از بویِ گیسویت

حضرت@دوست
حضرت@دوست
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان ها باز

خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را
همان جاها، که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند
همان جاها، که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جاها که پشت پرده شب، دختر خورشید فردا را می آرایند

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ناوَکِ مژگانِ تو


دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسویِ تو بود
تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود

دل که از ناوَکِ مژگانِ تو در خون می‌گشت
باز مشتاقِ کمانخانهٔ ابرویِ تو بود

هم عَفَاالله صبا کز تو پیامی می‌داد
ور نه در کس نرسیدیم که از کویِ تو بود


حضرت@دوست
حضرت@دوست
ای که روی مه تو

چشمت ای روح و روان کرد زمینگیر مرا
گیسوانت همه شب کرده به ذنجیر مرا


صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو