wolf
می گویند هرکسی نیمه ای گمشده دارد…
تو اما مرد من…
تمام گمشده ی منی…
و من یک هیچ ناتمام که باتو هست می شوم…
این هیچ ناتمام،عاشقانه تورا دوست دارد…
ای مرد دوست داشتنی دنیای زنانه ام…
wolf
ناگهان دلت چه تنگ می شود
براے کسی که از رگ گردن به تُــو نزدیکتر است
و کنارت نیست ...
ali
داشتم زندگینامه البرکامو رو میخوندم که خیلی اهل سفر بوده
یه مطلب جالب بود که خود کامو میگفت:
آزادی ما از سفرکردن هایمان معلوم میشود
کسی که دارایی اش را برای سفر خرج میکند
درواقع دارد آزادی ذخیره میکند
برای روزهای حسرت نخوردن...
سکوت شب
دلم گرفته است ...نه اینکه کسی کاری کرده باشد نه ...
من آنقدر آدم گریز شده ام که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد
دلم گرفته است که آنچه هستم را دوست دارم و آنچه هستند را میپذیرم
و آنچه هستم را نمی فهمند و دنیا هم به رویش نمی آورد این تناقض را
پرم از رفت و آمد انسان هایی که گمشده ای دارند و آدم به آدم نشانی اش را میگیرند
چقدر فرق دارم ..با دستهایی که عاشقانه میگیرند ...
با سیگار هایی که مشترک میکشند
با حرف هایی که از سر وجود ِ دیگری / در هم میپرند
تنهایی ام را بغل کرده ام ..
سخت است بفهمی آدم ها گناه نکرده اند که با تو احساس رفاقت میکنند
مشکل از درون توست که گاهی حوصله ی خود بودن نداری..
در خودت شعر میخوانی که جرات بلند سکوت کردن را نداری
در خودت کنار می آیی که جرات بر هم زدن نظم عمومی ِ این رخوت را نداری
در خودت میجنگی که باور کنی دنیا میگذرد
اما در درونت روی حرفت / مثل سنگ ایستاده ای
سخت است باور کنی این نیز میگذرد
و از دورن تشویش بگیری این همه گذشت و باز درگیر ِ گذشتنی
سخت است باور کنی آدم ها به سادگی با هم دوست میشوند ...
و به سادگی از هم می گذرند.../
wolf
خسته ام
از شلوغی شهر خسته ام
خسته ام از مردمانی که فکر می کنند خوبند،
ولی حالشان رو به افول ست...
عه میگم دوستان ورودی همون قسمت وارد کردن ایمیل و رمزع دیع
ارع
میدونستم
ی کهکشان خوشگل