wolf
این،یک جنون منطقیست که می خواهمت هنوز
حسی به غیرِعاشقیست که می خواهمت هنوز
شاید فریب آینه ست که تکرارمی شود
این هم دروغ صادقیست که می خواهمت هنوز
تا مرز لمس جسم توست حضور کویریت
حتما دلت شقایقیست که می خواهمت هنوز
وقت گرفتن دلیست که از من ربوده ای
شوق قصاص سارقیست،که می خواهمت هنوز
هنگام انتخاب توست،اگرخواستی بمان
این آخرین دقایقیست که می خواهمت هنوز -
افشین یداللهی
سید ایلیا
نه آسمان ـ
خاطرم را آسوده میکند ؛
نه زمین ،
تکلیفم را مشخص .
نه دریا آرامم میکند ، نه جنگل
کویرهم که ـ
فقط سراب نشانم میدهد .
چون کوه استوار ،
مدفنِ آتشفشانی پنهانم .
در من ـ
گوزنِ جوانی گم شده .
wolf
با من بگو که همرهِ من پیر می شوی
یا آنکه بینِ راه، ز من سیر می شوی؟ !
ای ماهِ دوردستِ من، ای ماهیِ گُریز!
کی در میانِ بِرکه به زنجیر می شوی؟!
چون چکه ای ز نور، درآیینه می چِکی
آنگاه مثلِ آینه تکثیر می شوی
رویای صادقی که سرانجام می رسی
یک خوابِ عاشقانه که تعبیر می شوی
چین می خورَد نگاهِ غم انگیزِ آینه
وقتی ز دستِ آینه دلگیر می شوی
می روید ازکویرِگلویم، گُلی کبود
وقتی شبیهِ بُغض، گلوگیر می شوی !
دست ازفریب وفاصله بردار، خوبِ من !
داری برای خوب شُدن دیر می شوی..!
یدالله گودرزی
wolf
من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم
مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می کنند
خود ولی در دستهای دیگران زندانیم
بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم
می زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع
هر که باشد باخبر از گریه ی پنهانیم
هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد
عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم
سجاد سامانی
wolf
برای آمدنت ، انتظار ، غمگین است
دل ِ گرفته ی این روزگار ، غمگین است
گذشت فصل زمستان ولی ببین بی تو
چقدر چهره ی فصل بهار غمگین است
اگرچه زاهد ک روزه دار ، خوابیده
ولیکن عاشق شب زنده دار،غمگین است
هنوز مثل گذشته ، ندای حق یا حق
شبیه قصه ی حلاج و دار،غمگین است
حریم خانه ی مادر بزرگ غرق دعاست
نگاه ساعت شماطه دار ، غمگین است
کویر قلب مرا آتش تو سوزانده
بر او به رسم تسلی ببار ، غمگین ست...
مرضیه خدیر
wolf
جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی
من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی
نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز
آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی
این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟
پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟
سالها سرحلقه ی بزم رفیقان بوده ام
رفته رفته داری اما گوشه گیرم می کنی!
تا به حال از من کسی شعر بدی نشنیده است
آخرش از این نظر هم بی نظیرم می کنی !
من همان سرباز از لشکر جدا افتاده ام
می کُشی یکباره آیا ‘ یا اسیرم می کنی؟
اصغر عظیمی مهر
wolf
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود
تو آنکه جسته و پیداش کردهام، آن باش
دوباره زنده کن این خسته ی خزان زده را
حلول کن به تنم جان ببخش و جانان باش
کویر تشنهی عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش
دوباره سبز کن این شاخهی خزان زده را
دوباره در تن من روح نوبهاران باش
بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین
به باغ خستهی عشقم، هزاردستان باش
حسین منزوی
سکوت شب
در کویر سرد عشق این سخن از من بگیر
مرگ تو مرگ من است
پس تمنا میکنم هرگز نمیر
راس میگه چیه صحرا؟؟یادع بیابون و کویر میوفتم
اصلا بیخیال:/
هوم
صحرا رو دوسدارم
ما زهرا رو دوس داریم
نمیدونم چ اصراری داری مارو مجبور به قبول کردن صحرا کنی؟
خودتو خسه نکن تو اینجا فقط زرایی شوعر من...تمام شد رف