یافتن پست: #کافر

milad
milad
دردم هزارساله مثل درد حافظه

درمونشم همونیه که کشف رازیه

نسلی که سر سپرده عصر حجر شده

به ساقیای ارمنی پیر راضیه ...


حضرت@دوست
حضرت@دوست
در خم گیسوی کافر کیش داری تارها
بهر گمره کردن پاکانست این زنارها

پرده بردار از رخی کان مایه دیوانگیست
کز دماغ عاقلان بیرون برد پندارها

فتنه و جور است و آفت کار زار حسن تو
حسن را آری بود اینگونه دست افزارها

آشتی ده با لبم لب را که آزارم به کام
کز پس آن آشتی خوش باشد این آزارها

خارخاری در دلست و غنجهای خون بران
چون کنم چون خود جز این گل نشکند زین خارها

هست در کوی تو بستانهای غم تا بنگری
سبزه ها کز گریه رسته از ته دیوارها



حضرت@دوست
حضرت@دوست
تاب هجر
دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت
اشکم همه در دیدهٔ گریان میسوخت

میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو
بر من دل کافر و مسلمان میسوخت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
مگر میشه ترا دید دل نبست

به سر زلف تو آنگونه دلم محتاج است... که به دستان من آن موی پریشان محتاج
بعد دیدار تو هر روز دعا میکردم ....که به کافر نشود هیچ مسلمان محتاج.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه پر حادثه حاضر باشم

حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم

تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم

قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟
یا در این قصه به دنبال مقصر باشم؟

شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده اسم خوش شاعر باشم

شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من
در پس پرده ایمان به تو کافر باشم

دردم این است که باید پس از این قسمت ها
سال ها منتظـر قسمت آخر باشم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
فرض کـــن… فرض کن، آخرِ این قصه، جدایی باشد…●
من که کافر شده ام! شاید، خدایی باشد
فرض کن، از غمِ تو، سَر به بیابان بزنم!●
تو نباشی، تک و تنها… تک و تنها، به خیابان بزنـــم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
منم که شهره‌ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست *** پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسون کنان *** نیم شب مست به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین *** گفت کای عاشق شوریده ی من، خوابت هست؟

عاشقی را که چنین باده ی شبگیر دهند *** کافر عشق بود گر نشود باده پرست

خنده ی جام می و زلف گره گیر نگار *** ای بسا توبه که چون توبه ی حافظ بشکست


حضرت@دوست
حضرت@دوست
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
سلام نواهای زیر که توسط زنان روستای کوچ در مجالس عزا ی زنانه خوانده می شود و تعدادی از این نواها گاهی در پشت کار قالیبافی ویا در هنگام دروی گندم ویا در شبهای زمستان در مراسم آتشانی به عنوان فراقی در دوری از مسافر به غربت رفته ویا سربازی که درشهری دور سربازاست ئغریب است و یا در دوری از یار ئدوست وخواهر وبرادر و-که از هم جدا شده اند- به عنوان فراق خوانده می شود وبیانگر درد وفراق وجدایی است واما برگردیم به مجلس نواخوانی زنانه :

بصد خواری بزرگ کردم درختی که درسایه ش نشینم گاه ووقتی سمال آمد درخت ازریشه برکند بسوزد این چنین طالع و بدختی.

2-ای چرخ فلک چرا چنینم کردی ؟ برسنگ زدی ونگین نگینم کردی

دراول عمر خود ندیدم خوبی در آخر عمر گوشه نشینم کردی.

3-غربت خراب ومو خراب غربت مو(من) گوشه نشین آفتاب غربت

شاالله که نیایه آب از غربت تا مو نکشم جور وجفا ازغربت .

4- در غریبی ناله کردم ، هیچ کس یادم نکرد در قفس جان دادم وصیاد ، آزادم نکرد

همتی می خواستم ازگردش چرخ فلک چرخ بی همت خرابم کرد وآزادم نکرد.

5-آنجا که غریب ناله ی زار کند

ali
ali
از شهيدبابايى پرسيدند: عباس جـان چه خبر؟ چه كار ميکنى؟ گفت: به نگهبانى دل مشغوليم که غيرازخدا كسی وارد نشود. نگهبان دلت باش

wolf
wolf
تقدیر من این بود که نفرین شده باشم

تبدیل به این سایه ی غمگین شده باشم



تقدیر من این بود در این غار مجازی

تنهاتر از انسان نخستین شده باشم



صد بار به نزدیک لب آورد و فرو ریخت

نگذاشت که مست از می نوشین شده باشم



ترس من از این است، اگر دیر بیایی

حتی به تو و عشق تو بدبین شده باشم



روزی که بیایی و دل و دین بربایی

شاید من کافر شده بی دین شده باشم!



تقصیر جنون بود که با عقل درآمیخت

نگذاشت که دیوانه تر از این شده باشم





wolf
wolf
با من تنها غریبی،آشنای دیگران

کاش من هم لحظه ای بودم به جای دیگران

از همان روزی که دستان مرا کردی رها ،

برگ پاییزم که می افتم به پای دیگران

در نگاه مردم دنیا اسیری ساده ام

در خیال خام خود فرمانروای دیگران

عاشقی یکسان اگر با کفر باشد کافرم،

یا خدایم فرق دارد با خدای دیگران

زخم های کهنه ام تنها نه از لطف تو است ،

دسترنج روزگار است و دعای دیگران !



سجاد سامانی

wolf
wolf
گرفتی آسمانم را به جایش پر به من دادی

ز من یک غم گرفتی صد غم دیگر به من دادی

چه شد که له له پرواز را از خاطرم بردی؟

زمینی تر شدم هر چند بال و پر به من دادی

تو هم ای نوبهار احیا نکردی شاخه هایم را

که مشتی سم و آفت ، جای بار و بر به من دادی !

به روی زخمهایم با نمک مرهم شدی ، دنیا

ازآب دیده ام پر بود اگر ساغر به من دادی

نشد گوشی خریدار غزل هایم؛ فقط غم بود

اگر یک اهل دل زین قوم ناباور به من دادی

از آن بالا بیا پایین دمی ای شیخ تا بینی

عذابی را که قولش را خود از منبر به من دادی!

زبان عقل و دینم را نمی فهمد؛ خداوندا

مسلمان کردی اما یک دل کافر به من دادی

تنم را گرچه چون خاکستری در دست باد اما

دلی چون آتشی در زیر خاکستر به من دادی...

علی ارجمند

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
از آدم ها بُت نسازید،
این خیانت است!
هم به خودتان، هم به خودشان،
خدایی می‌شوند که،
خدایی کردن نمی‌دانند!
و شما در آخر می‌شوید،
سر تا پا کافرِ خدایِ خود ساخته...!:)


صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو