مهاجر
آقا این چه مسخره بازیه
که میخوایم به یکی پیام خصوصی بدیم باید حتما دنبالش کنیم بعد اونم دنبالمون کنه بعد تازه بتونیم پیام بدیم
الان من بایکی کار فوری مهمی دارم ولی نمیتونم پیام خصوصی بدم
اگه برای جلو گیری از مزاحمت ها این کارو کردید
خب پس گزینه ی بلاک و مسدودی چه کار بردی داره
Tasnim
جاری حسود عقده ایم پیام داده روز دخترهامو تبریک گفته
بیاید بگید جوابشو چی بدم ببینم کدومتون جاری تراز هستید
rahim
حکایتها حاوی نکات قابل تاملی هستند .باشد که ازاین جکایت ها درس هایی بگیریم و عمل کنیم.
حکایتی از مولانا پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبیدو تکرار می کرد :
ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد
کمپوتا رسید دستتون؟
بله. مچکر. زحمت کشیده بودین.