در پس چهره خندان چه کسی می گرید
از پر و بال شکسته قفسی می گرید
در دل حبس قفس بال کبوتر ببَرند
تا که امید رهایی ز یادش ببرند
شمع می سوزد و در اشک غمش غرق شود
همچو پروانه ی آتش زده در خواب رود
دختر پاییز
زندگی قصه ی دل بستن و هجران و فراق
لحظه ای سرخوش و یک عمر به اعماق محاق
زندگی می رود و حاصل آن خاطره هاست
مثل مهتاب کسی دل شده ی پنجره هاست
تو مپندار كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من
نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي، من به خدا رسيده ام
و شام بهتیرین گذینه شعر بفرماید
نوش جان سید
لذت بردیم ممنون از همراهیت