یافتن پست: #نثار

سیده شهید حجّاری
سیده شهید حجّاری
کیمیا علیزاده که مسابقه می داد، یکی از میان جمعیت فریاد زد: نترس...

ما نمی ترسیم. ما سالها پیش پدران، پسران و برادران و معشوقه هایمان را به جنگ فرستادیم و نترسیدیم.
ما نمی ترسیم. سالها در تبعیض و تحقیر و ظلم زندگی کردیم و لبخند زدیم.
ما کتک خوردیم، شکنجه شدیم، اسید رویمان ریختند و نترسیدیم.
ما شعر گفتیم، کتاب نوشتیم، فیلم ساختیم و حقمان را فریاد زدیم و نترسیدیم.
خیلی از ما یک تنه، هم مادر بودیم و هم پدر، بی پناه بودیم و تنها، ولی نترسیدیم.
توی خیابان رکیک ترین حرفها را شنیدیم، پشت فرمان تحقیرآمیزترین جمله ها را شنیدیم، اما رد شدیم و نترسیدیم.
در سرزمینی که جمله ی تاریخی اش" از زن کمتر " نقل و نبات است و از دهان خردینه پسری هم نثار می شود، ما نترسیدیم.
در کشوری که مرد متجاوز بی گناه است و دختری که متجاوز را کشته بالای دار، زندگی کردیم و نترسیدیم.
ما دختران زیادی به دنیا خواهیم آورد، دخترانی که پشت درهای بسته ی ورزشگاهها مدال می آورند و بی پروا گریه می کنند و می خندند و نمی ترسند.

هادی
هادی
قصیده شگفت انگیز قاآنی در وصف امیرکبیر

bahar
bahar
دستان پرنوازش بهار ، طبیعت خفته را از خواب بیدار می سازد
و زمین و درخت رازهای رنگارنگ و عطرآگین خویش را نثار نگاه ما می کنند .
در سال جدید خورشیدی
سبزی ، شادی ، کامیابی ، بهره وری ، اثربخشی فعالیتها و بهروزیتان را از درگاه ایزد منان آرزومندم . . .

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
@che
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز





وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز

گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار

آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار

پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید

خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید

این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم

اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم

این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران

این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان

این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند

این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند

این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی

بگذشته ان

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز





وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز

گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار

آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار

پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید

خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید

این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم

اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم

این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران

این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان

این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند

این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند

این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی

بگذشته اند از

born78
born78
حال که دست مان از دامن معشوق جداست...
حال که از حریم دلداگی و صفا دوریم...
باز سلامی از هویدای دل...
در شب جمعه ...
از دیار محجوری ...
نثار مقدمش میکنیم...
السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین.

سید ایلیا
سید ایلیا
ازکسانی که همه چیز را محاسبه می کنند بترس

وهرگز قلبت را در اختیار آنها نگذار،

آنها حساب عشقی که نثار تو می کنند را نیز دارند،

و روزی آن را با تو تسویه میکنند !!!

سید ایلیا
سید ایلیا
ناله کن ای دل تو بر حال فگار فاطمه
بر دل پر محنت و احوال زار فاطمه

ناله و اه و فغان میکرد هرشب تابه صبح
چون زدنیا رفت صاحب اختیار فاطمه

در عزا بهر پدر نالید چون ابر بهار
گشت از کینه خزان چون نوبهارفاطمه

بعد بابا شد دلش پر خون زجور روزگار
رفت هم تاب و توان و اختیار فاطمه

از ره کینه در کاشانه اش اتش زدند
همره در سوخت ان قلب فگار فاطمه

در صف محشر شفاعت میکند از دوستان
از جمیع عاشقان جان نثار فاطمه

صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو