قاصدک هاى پریشان را که با خود ، باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد
ای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانهای را برد ، از بنیاد برد
عشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد ، برد
شور شیرین تو را نازم که بعد از قرنها
هر که لاف عشق زد ، نامی هم از فرهاد برد
جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر
هر چه برد از آنچه روزی خود به دستم داد، برد
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد ، فریاد برد
فاضل نظری
![{-118-} {-118-}](https://synaa.ir/i/icons/h11.gif)
![{-118-} {-118-}](https://synaa.ir/i/icons/h11.gif)
![{-118-} {-118-}](https://synaa.ir/i/icons/h11.gif)
![{-118-} {-118-}](https://synaa.ir/i/icons/h11.gif)
دانی ز جهان چه طرف بربستم؟ هیچ
وز حاصل ایام چه در دستم؟ هیچ
شمع خردم ولی چو بنشستم، هیچ
آن جام جمم؛ ولی چو بشکستم، هیچ
چو از این کویر وحشت ب سلامتی گذشتی /ب شکوفه ها ب باران برسان سلام مارا..
ای فلک خسته شدم، نقش مرا تار نکش
روی دیوار دلم یکسره خودکار نکش
حیف این چشم قشنگی که خدا داده به ما
خواهشا پلک مرا ول کن و نم دار نکش
کمرم خم شده در اوج جوانی بخدا
از منِ شاعر نازک شده هی کار نکش
با توام ای قفسِ نحسِ سراسر فلزی
دور آزادی ما نرده و دیوار نکش
هعی....
ای خداااااا