یافتن پست: #مهتاب

حضرت@دوست
حضرت@دوست

بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

ممد آقا ✅
ممد آقا ✅
دلم از دنیا گرفته شب من مهتاب نداره

روز من بی تو عزیزم حتی خورشیدم نداره

نگو که باور نداری عاشقم عاشقه خسته

نگو که تنهام میذاری با یه دنیای غمو غصه



حضرت@دوست
حضرت@دوست
ندای از درون
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم

وباز در میان باور همه که کوچه های عشق خالی از تک درخت های عاشق است، من درختی یافته ام که هر روز بر روی پیکره اش مشق عشق با نوک مهر می زنم، در میان باور همه که می گویند اگر از عشق بگویی سکوتی مبهم تو را قورت خواهد داد، ولی من با فریاد عشق در میان این کوچه باغ پر هیاهو فریاد زدم، فریاد زدم که دوستت دارم ای ستاره همیشه مهتابی من، چرا که در این کوچه ها تنها پروانه ها قدم می گذارند که رقص شاپرکها را به وادی عشق تنها به عشق هایی مثل تو تقدیم کنند. و به راستی که عجب رنگارنگ شدن از طبیعت عشق قشنگ است...

گلاره خانوم
گلاره خانوم
کاش ماه،
همیشه پشت ابر بماند
نمی خواهم بدانم،
شب مهتاب،
بی من چه می کنی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دم آخر

کاش میشد گره از زلف غزل باز کنم
با پر قافیه ها،سوی تو پرواز کنم...

مثل مهتاب نشینم به لب پنجره ات
مست و مغرور بیایی،سخن آغاز کنم

ماه رویایی من،خط نزنی اسم مرا
"مرغ دریایی"چگونه؟ من تو را ناز کنم

دو قدم مانده به تو،کوچه را گم میکنم
مانده ام با چه زبانی به تو ابراز کنم!

دم آخر شد و من خسته تر از دیروزم
شود آیا گره زلف تو را باز کنم؟؟؟


سید ایلیا
سید ایلیا
مهدےجان

من و مهتاب و شب و فاصلہ ها هم دردیم
همہ طوفان زده گانیم ڪہ ڪم آوردیم
من و مهتاب،عجب غصہ‌ هایمان مشترڪ سٺ...
پی خورشید جهان تاب شما می گردیم

آجرڪ_الله_یا_صاحب_زمان_عج
اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ

حضرت@دوست
حضرت@دوست
قفس تنگ

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست


حضرت@دوست
حضرت@دوست
سایه مهتاب

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست

خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست

ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
راز موسیقی چشمان تو

می شنوم، می شنوم آشناست
موسقی چشم تو در گوش من
موج نگاه تو همآواز ناز
ریخت چو مهتاب در آغوش من

می شنوم در نگه گرم توست
گمشده گلبانگ بهشت امید
این همه گشتم من و دلخواه من
در نگه گرم تو می آرمید

زمزمه ی شعر نگاه تو را
می شنوم با دل و جان آشناست
اشک زلال غزل حافظ است
نغمه ی مرغان بهشتی نواست

می شنوم در نگه گرم توست
نغمه ی آن شاهد رویانشین
باز ز گلبانگ تو سر می کشد
شعله ی این آرزوی آتشین

موسقی چشم تو گویاتر است
از لب پر ناله و آواز من
وه که تو هم گر بتوانی شنید
زین نگه نغمه سرا راز من!


خانوم اِچ
خانوم اِچ
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم💞


حضرت@دوست
حضرت@دوست
سرای عشق

با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام

سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟
تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده ام

جای در بستان سرای عشق می‌باید مرا
عندلیبم از چه در ماتم سرا افتاده ام

پایمال مردمم از نارسایی های بخت
سبزه ی بی طالعم در زیر پا افتاده ام

خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست

سید ایلیا
سید ایلیا
یاصاحب_الزمان_عج❤️

ای ڪه در ظلمت دنیای دلم مهتابی
تـــوتسلیِ دلِ غمـزده و بیتابی

سالهافکرمن اینست وهمہ شب سخنم
مهدے فاطمہ پس کی بہ جهان میتابی

اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ

حضرت@دوست
حضرت@دوست
من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله‌ها را با صبح

نبض پاینده هستی را در گندمزار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را می‌شنوم، می‌بینم!


من به این جمله نمی‌اندیشم

به تو می‌اندیشم!

ای سراپا همه خوبی

تک‌وتنها به تو می‌اندیشم

همه‌وقت

همه‌جا

من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشم!

تو بدان این را

تنها تو بدان!

تو بیا

تو بمان با من، تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شب‌ها تو بتاب

من فدای تو، به‌جای همه گل‌ها، تو بخند!



تو بمان با من، تنها تو بمان!

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!

بخشی از پیام مهر رابشنوید.


صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو