دلارام صدام میکردن، اهالی اون دنیای دور افتاده! اون خونواده ی گرم همیشه دلارام صدام میکردن!
بعضیاشونم بهم میگفتن فنچ، به خاطر اخلاقم و صد البته اینکه ته تغاری اون خونواده بودم
بعضیم دلی صدام میکردن!
دوستشون داشتم از تهِ قلب!
ترنم، بهار، زهراسادات1، زهراسادات2، فاطمه، نفس، زینب، الهه، ساحل، شادی و هدیه و...
تعدادشون زیاد بود!
همه ی لحظه های خوبِ زندگیمو ساختن!
یه روز با مدیر اون خونواده دعوام شد، سرِ هیچ و پوچا
بعدشم رفتم، از اون خونواده رفتم!
خیلی گذشت
دلم براشون لک زده بود، دوباره برگشتم
ولی با یه پیامی روبه رو شدم!
زهراسادات1. مرده بود!

))
زهرا سادات منو با اون خونواده آشنا کرد
مثل خواهرِ بزرگم بود!
میگفتن تصادف کرده!
هعی..
زهراساداتِ عزیزم، خدانگه دار

))))!
پ.ن1:مدیر خونواده منو ببخشید لطفا
@hadi
پ.ن2: دلم براتون تنگ شده بود
پ.ن3: صدای مرا از 18 سالگی میشنوید!
خداقوت