نجوا ی@رفتن
با خداحافظی ات قلب مرا آزاد کن
بشکن طلسم بغض ها،فارغ از غمباد کن
آنقدْر که دادِ فاصله دربیاید دور شو
خاطراتم را بسوزان یا رها در باد کن
سنگینیِ عشقت بر دوش پیداست ببین
یک نظر بر شانه های خستهٔ فرهاد کن
لایق ولخرجیِ احساس هرگز نیستی
روح خود را بردهٔ آن شاخ ناشمشاد کن
با خداحافظی ات تک تک غمهایم را
مهمان سور و سات سوم مرداد کن
حلقهٔ حوصله تنگ است بر گردن دل
نجوای رفتن را در گوش خود فریاد کن
زیبا است
مچکرم