یافتن پست: #صحن

LOEY♡
LOEY♡
بچه ها حوصلم سررفته:خسته:هعی
بیاین ی کاری کنیم:خسته
جرعت حقیقت!:دی
موافقین؟:سوت
واسع توام خوبع کمتر حرص بخور:بوس@wolf
کسایی ک تگ میشن کامنت نزارن حلالشون نمیکنم:خسته:هعی
جرعت یا حقیقت با "من":خجالت
در خدمتم:ماچ

@sahel
@lost
@shadi
@hadi
@1382
بقیع هم اسماشونو نمیدونم دیع برا همون تگ نمیشن ولی پست و اگه دیدین حتما شرکت کنین:)^_^
:حلما

سکوت شب
سکوت شب
از شب مبهمم دوباره سکوت
از نگاهم تگرگ می بارد
سیزده بار با دلم گفتم
مطمئنم که دوستم دارد

سیزده هم چه واژه ی نحسی است
که تو در سیزده ...به در شده ای
که همین صحنه آخر من شد
که تو دور و... تو دووورتر شده ای

و نگفتی که "دوستت... " گفتی؟
من که یادم ... تو را فراموش است
بین ما عاشقانه ای گم شد
رابطه... یک چراغ خاموش است

روی تختی که جای خالی من
در اتاقی که عاشقم کردی
فاصله حرف تازه ی ما شد
اسم شب را تو یادم آوردی

شب تمام سکوت من بی توست
شب همان اتفاق بی فرداست
ای که یادم تو را فراموش است
زن دور ترانه ات اینجاست

می غروبم کنار پنجره ... زرد
می نشینم میان بغض سکانس
با دلی که ... تمام شد... [آژیر...]
با دلی که... الو...؟ الو...؟ اورژانس...؟

مهتاب_سالاری

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
(:


حلما
حلما
پول، آدم را تبدیل به موجود غریبی می‌کند... یک‌روز در ایستگاه راه‌آهن داشتم چارپایانی که برای فروش آورده بودم را نگاه می‌کردم، که ناگهان خریدارِ آن‌ها افتاد زیر قطار و یک پایش قطع شد. ما او را بلند کردیم، خون فواره می‌زد و دیدن این صحنه وحشتناک بود. اما خودِ او مدام می‌خواست تا پای بریده شده را برایش پیدا کنند، چون می‌ترسید مبادا صد روبلی که در چکمه‌اش داشت گُم بشود.


تمشک تیغ‌دار

سکوت شب
سکوت شب
خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند
و رفتنش چیزی از آن کم…
حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد
باید که جای پایش در این دنیا بماند.
آدم خوب است که آدم بماند و آدم‌تر از دنیا برود …
نیامده‌ایم تا جمع کنیم
آمده‌ایم تا عشق را
ایمان را
دوستی را
با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم …
آمده‌ایم تا جای خالی‌ای را پر کنیم
که فقط و فقط با وجود ما پر می‌شود و بس!
آمده‌ایم تا بازیگر خوب صحنه زندگی خود باشیم …
پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم

wolf
wolf
جالب تر از زن ها هم مگر موجودی هست ؟!!!
زنی را تصور کن که در نهایتِ بچگی ، موهایش را بافته ؛
در نهایتِ دخترانگی ، برایِ خودش آواز می خوانَد ،
و در کمالِ زنانِگی ، آستین ها را بالا زده و در همان حالتِ بچگانه ی دخترانه ی آواز خوان ، خیلی شیک و زنانه به نظافتِ خانه ای مشغول است ...
زنی که با تمامِ ظرافت ، آرزوهایش را گوشه ی ذهنش مچاله کرده و برایِ فرزندش مادری می کند ...
زنی را تصور کن که یک دستش به آشپزی و لباس شستن است ،
و در دست دیگرش کتابی قَطور ...
و با همان نگاهِ دلبرانه ی همیشگی ، خط به خط ، حرف هایِ تازه ای می خواند تا حالِ لحظه هایِ تنهایی اش برایِ همیشه خوب باشد ...
جانِ من ؛
می شود چنین صحنه هایی را دید و برای فداکاریِ معصومانه شان ضَعف نکرد ؟!
انصافا جالب تر از این موجوداتِ دوست داشتنی هم مگر هست ؟!
تازه ... کجایش را دیده اید ؟!
بعضی هایشان با تمامِ این شرایط ، شاغل هم هستند ...
خدا این موجوداتِ دوست داشتنی و عجیب را به دنیایمان ببخشد ...
اگر نبودند ، نفس کشیدن چقدر سخت بود !
زن ها ؛؛؛
واقعا خوبند !!!


wolf
wolf
چقد خلوت:معتاد

wolf
wolf
بزن باران درین بستر که همراهِ تو می بارم

میانِ عقل و احساسم زلالِ اشک می کارم



بزن باران به رگ برگِ صدای خیسِ احساسم

بدونِ چتر می خواهم کنارت گام بردارم



برقصان با ترنّم اشک را در قابِ چشمانم

که دردی از غمِ دوری درونِ سینه ام دارم



نمی خواهد ببیند عقل ، پابندِ کسی هستم

دلم زورش نمی چربد نشسته پشتِ افکارم



نمی دانم کجای کار می لنگد ... پریشانم

برای گفتگو با عقل خود تا صبح بیدارم



بیا باران بزن آهسته تر بر عشق ِبی جانم

که جای سنگ ، قلبم را کمی دلتنگ پندارم



شدم عاقل ترین عاشق ، ندانستی که ناچارم

به بازی در سکانسِ صحنه ی آخر که بیزارم



صدای یک گلوله ماند و دیگر هیچ در یادم

درین بارانِ بی پایان به سوگِ عشق ... می بارم !





مهدی جابری

LOEY♡
LOEY♡
میگن ادمو چیز بگیره ولی جو نع..!!!
الان دقیقا واسه حال منه:///
ی کاری کردم و حالا ب چیز خوردنش افتادم...:وای:مشکوک
:خسته

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
سلام نواهای زیر که توسط زنان روستای کوچ در مجالس عزا ی زنانه خوانده می شود و تعدادی از این نواها گاهی در پشت کار قالیبافی ویا در هنگام دروی گندم ویا در شبهای زمستان در مراسم آتشانی به عنوان فراقی در دوری از مسافر به غربت رفته ویا سربازی که درشهری دور سربازاست ئغریب است و یا در دوری از یار ئدوست وخواهر وبرادر و-که از هم جدا شده اند- به عنوان فراق خوانده می شود وبیانگر درد وفراق وجدایی است واما برگردیم به مجلس نواخوانی زنانه :

بصد خواری بزرگ کردم درختی که درسایه ش نشینم گاه ووقتی سمال آمد درخت ازریشه برکند بسوزد این چنین طالع و بدختی.

2-ای چرخ فلک چرا چنینم کردی ؟ برسنگ زدی ونگین نگینم کردی

دراول عمر خود ندیدم خوبی در آخر عمر گوشه نشینم کردی.

3-غربت خراب ومو خراب غربت مو(من) گوشه نشین آفتاب غربت

شاالله که نیایه آب از غربت تا مو نکشم جور وجفا ازغربت .

4- در غریبی ناله کردم ، هیچ کس یادم نکرد در قفس جان دادم وصیاد ، آزادم نکرد

همتی می خواستم ازگردش چرخ فلک چرخ بی همت خرابم کرد وآزادم نکرد.

5-آنجا که غریب ناله ی زار کند

سکوت شب
سکوت شب
ما تماشاچیانی هستیم

که پشت درهای بسته مانده‌ایم!

دیر آمدیم!

خیلی دیر...

پس به ناچار

حدس می‌زنیم،

شرط می‌بندیم،

شک می‌کنیم ...

و آن سوتر

در صحنه

بازی به گونه‌ای دیگر در جریان است

فقط خدا
فقط خدا
حماسه 9 دی ، نماد عزّت، استقلال و بصیرت مردمی است که تا پای جان برای حفظ اصول اسلام و آرمان‌های انقلاب ایستاده اند و با صدای رسا اعلام کردند که اگر دشمن در برابر دین آنها بایستد در برابرتمام دنیای آنها خواهند ایستاد.

روز نهم دی ماه در تاریخ انقلاب اسلامی با عنوان روز «بصیرت» تبدیل به یوم الله و ماندگار گردید. در این روز ماندگار و تاریخی ملت همیشه در صحنه ایران اسلامی، حماسه ای دیگر آفرید و دشمنان خدا و دینش را مأیوس و ناامید ساخت و قلب امام زمان (عج) و نائب بر حقش حضرت آیت الله العظمی خامنه ای(دامت برکاته) را شاد کرد.

می توان گفت نهم دی، روز غلبه جنود الهی بر جنود شیطان است. روز خروش ملت ایران و آشکار ساختن خشم مقدس در برابر اهانت ها و حرمت شکنی های عده ای غافل و یا مزدور وابسته به اجانب نسبت به مقدسات در روز عاشورای حسینی است.



iraj
iraj
قول دادم چشمانت را از دفتر خاطراتم پاک کنم

اما نمی‌‌دانستم با این کار زندگی‌ام را

از صحنه‌ی وجود پاک خواهم کرد
و نمی‌دانستم -با وجود اختلاف کوچکمان-

تو منی و من توام.
بهت قول دادم که دوستت نداشته باشم
وای چه حماقتی
با خودم چه کار کردم؟
من از شدت صداقت دروغ می‌گفتم
و خدا را شکر که دروغ گفتم

wolf
wolf
به جز غم تو که با جان من همآغوشست

مرا صدای تو هر صبح و شام در گوشست

چراغ خانه ی چشم منی نمی دانی

که بی تو چشم من و صحن خانه خاموشست

قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم

که هر چه غیر تو از خاطرم فراموشست

ز چشمم ای گل مهتاب خفته در پس ابر

چو ماه رفتی و شبهای من سیه پوشست

هزار شکر که گر غایبی ز دیده ی ما

غم فراق تو با اشک من همآغوشست

پرنده یی که غزلخوان باغ بود پرید

کنون ز داغ غمش باغ سینه گلجوشست



مهدی سهیلی

فقط خدا
فقط خدا


:(:گل

{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}

صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو