wolf
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
شیطان رانده، سجده کنان عاشقت شود
از تو بعید نیست میان دو خنده ات
تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود
توران به خاک خاطره هایت بیافتد و
آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شود
چشمان تو، که رنگ پشیمانی خداست
درآینه، بدون گمان، عاشقت شود
از تو بعید نیست، قیامت کنی و بعد
خاکستر جهنمیان عاشقت شود
وقتی نوازش تو شبیخون زندگیست
هر قلب مات بی ضربان، عاشقت شود
از من بعید بود ولی عاشقت شدم...
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
افشین یداللهی
سکوت شب
سکوت کن؛
بگذار انسان ها تا تا انتهای قضاوت
اشتباهشان نسبت به آنچه هستی برود !!!
بگذار نیت های تو را اشتباه بگیرند ...
خیره نگاهشان کن ...
مگر چقدر مهم است درست شناخته شدن در اذهان دیگران ،
وقتی آن ها از درونت بی خبرند !
چه فرقی میکند تو را فرشته خطاب کنند یا شیطان ؛
اگر این دنیا غریب است
تو آشنا بمون ...
تو پای خوبی هایت بمان !
wolf
شیطان را پرسیدند كه كدام طایفه را دوست داری؟
گفت: دلالان را !
گفتند: چرا؟
گفت: از بهر آن كه من به "سخن دروغ" از ایشان خرسند بودم، ایشان "سوگند دروغ" نیز بدان افزودند!
wolf
یک روز از بهشتت دزدیده ایم یک سیب
عمری است در زمین ات هستیم تحت تعقیب
خوردیم در زمین ات این خاک تازه تاسیس
از پشت سر به شیطان ، از روبرو به ابلیس
از شکر نامت ای دوست با آن که مست بودیم
مارا ببخش یک عمر شیطان پرست بودیم
حالا در این جهنم این سرزمین مرده
تاوان آن گناه و آن سیب کرم خورده
باید میان این خاک ، در کوه و دشت و جنگل
عمری ثواب کرد و برگشت جای اول ... !
سعید بیابانکی
wolf
من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت
خورشید ، شبی پیش من آمد ، جگرش سوخت
آدم به تب دیدنم افتاد و پس از آن
هر کس که به دیدار من آمد پدرش سوخت
آتشکده اهل بهشتم من و جزء این
هر کس که نظر داشت به پای نظرش سوخت
شیطان عددی نیست که آتش بزند ،هان!
سودای مرا داشت به سر ، هر که سرش سوخت
ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود
دیوانه خورشید که شد بال و پرش سوخت
تنها نه فقط خانه زهرا و علی ، نه !
هر خانه که با عشق در آمیخت درش سوخت
شاعر خبر تازه ای از عشق شنید و
تا خواست کلامی بنویسد خبرش سوخت
غلامرضا طریقی
سکوت شب
یاد میگیری هر دست دادنی به معنای رفاقت نیست
یاد میگیری تفاوت میان حرف و برف را
یاد میگیری اینکه عشق به زبان نیست به زمان است
یاد میگیری هدیه ها، معنی عهد و پیمان نمیدهند
یاد میگیری زمان گرانبهاترین چیزیه که داری برای هر بی سروپایی صرفش نکن
یاد میگیری ذره یی نور در تاریکی غنیمت است
یاد میگیری توهر شرایطی که هستی شاکر، قانع و مفید باشی
یاد میگیری شیطان آنقدر هم بد نیست در قیاس با بعضی ها
«حالا میفهم چرا سجده نکرد»
یاد میگیری به هرکسی دل نبندی و با خداحافظی ها نشکنی
یاد میگیری خیلی می ارزی
سکوت شب
از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مردهای ارزانیت کنند
یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهایست که قربانیات کنند
pαrмιѕѕ
شیطان می گوید :
1 زنی که لباس برهنه می پوشه معشوقه ی من است.
2 حمام ومسجدی که سودخوری باشه خانه ی من است.
3 مردی که گناه می کند عزیز من است.
4 جوانی که توبه کند ،عبادت کند دشمن من است.
5 کسی که این گفتار را به دیگران نمی گوید عاشق من است.
اندازه عشقت بخدا پخش کن
ᴍᴀʜɪ
آیدای خوشگلم!
مشامم از عطر آغوش تو پر است،
همان عطری که تو ناقلا هیچوقت نمیگذاری به مراد دلم از آن سیراب شوم
دست هایم بوی اطلسی های تو را به خود گرفته است و همه ی پست و بلند اندامت را با پست و بلند اندام خودم حس میکنم حس میکنم که مثل گربه ی کوچولوی شیطانی در آغوش من چپیده ای و من با همه ی تنم تو را در بر گرفته ام احساس دست نوازشگرت
(که این جور موقع ها با من دشمنی دارد)
دلم را از غمی که نزدیک دو سال است تلخیش را چکه چکه میچشم پر کرد
آخر چرا تو نباید الان پیش من باشی!؟
تو همزاد من هستی من سایه ای هستم که بر اثر وجود تو بر زمین افتاده ام، زیر پاهایت و اگر تو نباشی، من نیستم
تو را دوست، دوست، دوست میدارم.
[ احمد شاملو ]
از نامه های "احمد شاملو" به آیدا
کتاب مثل خون در رگ های من / ص 87