#عاشقانه_شهدا❣
همسرم
شهید ڪمیل خیلے
#با_محبت بود☺️
مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ
از من مراقبت میڪرد... یادمه تابسـتون بود
و هوا
#خیلے_گرم بود
خستہ بودم،
رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم
وخوابیدم?
«من بہ گرما خیلے حساسم»
خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ
و متوجہ شـدم برق رفته
بعد از چند ثانیہ
احساس خیلے
#خنڪے ڪردم? و به زور چشمم
رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ...
دیدم ڪمیل بالای سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالای سرم مے چرخونہ تا
#خنڪ بشم?
ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط خستگے... شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت خواب بودم
و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل
#هنوز دارہ اون ملحفه
رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...??
پاشدم گفتم
ڪمیل توهنوز داری مےچرخونے!؟
خستہ شدی? گفت:
خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما
#حساسے
میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد☺️
#شهید_کمیل_صفری_تبار?
#ݥـݩـ_دیـواݩـه_عڶے_اݦ[??]
احساس میکنم فش ناموسی میده...?♂️?♂️??
بدتر
پ دیه نزار...