مُهاجِر
شب قربان است و من قربان تو گشتم پری
بعدعمری یک شبی مهمان تو گشتم پری
امشبی با من بگوازسوزش دردفراق
تا بگویم تاابد حیران تو گشتم پری
گردش چشم تورا دیدم زخود بی خود شدم
من به قربان تو وُ چشمان تو گشتم پری
لب گشودی و سخن گفتی و من مستم چنان
منهمان محو لب و دندان تو گشتم پری
گرچه باشد عشق تو زندان بگویم هرزمان
من اسیر و حبس در زندان تو گشتم پری
مهاجر همدانی
سروده شده در تاریخ ۱۴۰۳/۰۳/۲۸ساعت ۰۱:۴۵
زهرا !
ببین من از خودم میترسم اصن!
اخر شبا واقعنی یه آدم دیگه میشم.
بعضی شبا لطیف میشم ، میرم اشعار عاشقانه میخوندم زندوکیلی گوش میدم و حمدثنای پروردگار به جا میارم
بعضی شبام مثه امشب گرگینه میشم ! طمع میکنم بنده های پروردگارم رو تکه پاره کنم ...
هادی
میدونید فردا تولد هدیه مبارکه؟
Hana
درحالیکه جلوم کتاب تفسیر موضوعی قرآن بازه
مغزم : بله رو بگو ای یار عاشقت شدم ای وای .. 💃
Mohsen
شما ناقص و فانی هستید و گریزی هم ندارید… و در عین حال شما زیبا هستید!
خدا قوت