یافتن پست: #سعدی

wolf
wolf
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست …

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست …

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست …

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست …

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست …

نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست …



حضرت@دوست
حضرت@دوست
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم


fatme
fatme
سیدددد بیا مشاعره{-163-}

هادی
هادی
درویشی تنها در صحرا نشسته بود.
پادشاهی بر او گذشت.
درویش التفاتی به وی نکرد.
سلطان برنجید.
وزیر نزدیک درویش آمد و گفت:
ای جوانمرد، سلطانِ روی زمین بر تو گذر کرد، چرا شرط ادب به جای نیاوردی؟
درویش گفت:
سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد.

گلستان سعدی

fatme
fatme
کی میاد مشاعره؟{-143-}

هادی
هادی
به عمل کار بر آید به سخن دانی نیست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
سعدی به جفا ترک محبت نتوان گفت!
بر در بنشینی اگر از خانه برانند

حضرت@دوست
حضرت@دوست
عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویشتن
ورنه بر خود عاشقی جانباز چون پروانه باش
سعدیا قدری ندارد طمطراق خواجگی
چون گهر در سنگ زی چون گنج در ویرانه باش

حضرت@دوست
حضرت@دوست
شرط است سعدیا که به میدان عشق دوست/ خود را به پیش تیر ملامت سپر کنی/
هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود، استاد سوالی را از لیلی پرسید لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت، استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد. لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت.بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت دیوانه! مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی و یا لال که به استاد نگفتی؟ لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت.استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشقِ شنیدن دوباره ی صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد اما از ضربه ی آهسته ی دست تو اشکش در آمد.من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی...

خانوم اِچ
خانوم اِچ
یا دل به ما دهی چو دل ما به دست توست یا مهر خویشتن ز دل ما به در بری


EDRIS
EDRIS
رنجوری را گفتند دلت چه می‌خواهد؟
گفت آنکه دلم چیزی نخواهد ...



حضرت@دوست
حضرت@دوست
خدای باز صد رحمت به خروس...
امروز داشتم می امدم دوچرخه سواری تو پیاده رو میامد . .جسم رو دو چرخه ولی روح دنبال دو خانم ..مستقیم امد تو دل من . گفتم عزیز کجا. دارید میرید .اشنا هستند ...
با تعجب گفت منکه سوار دوچرخه ام . گفتم اری ولی روحت دنبال اشنا
خدا رحمت کند سعدی را که میگفت
ای ساربان آهسته ران ، کارام جانم می‌ رود ...وان دل که با خود داشتم ، با دلستانم می رود

صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو