یافتن پست: #ساقی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا


خانوم اِچ
خانوم اِچ
احتیاج دارم به یه خوشحالی از ته دل
به خندیدن بدون مکث
بدون مصرف جنس

★彡   نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
★彡 نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
من و این آتش هستی‌سوز،
تا جهان باقی و جان باقی‌ست.
بی تو، در گوشه‌ی تنهایی،
بزم دل باقی و غم ساقی‌ست!
‌‌‌‌‌


حضرت@دوست
حضرت@دوست
مرا ز ساغر ابرویت آنچنان شوریست

که بی تملق ساقی خراب و سرمستم


حضرت@دوست
حضرت@دوست

ساقی‌ گره از کار شما باز گشاید
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید

سید ایلیا
سید ایلیا
زخمی ام التیام می خواهم
التیام از امام می خواهم


السلام وعلیک یا ساقی
من علیک السلام می خواهم


مستی ام را بیا دوچندان کن
جام می پشت جام می خواهم


گاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام می خواهم


تا بگردم کمی به دور سرت
طواف بیت الحرام می خواهم


لحظه مرگ چشم در راهم
از تو حسن ختام می خواهم

حسن  مصطفایی دهنوی
حسن مصطفایی دهنوی
ساقی
برای مشاهده تصویر بزرگتر کلیک کنید


حضرت@دوست
حضرت@دوست
تو محراب دل ما

سلام من به تو یار قدیمی منم همون هوادار قدیمی
هنوز همون خراباتی و مستم ولی بی تو سبوی می شکستم

همه تشنه لبیم ساقی کجایی گرفتار شبیم ساقی کجایی
اگه سبو شکست عمر تو باقی که اعتبار می تویی تو ساقی

اگه میکده امروز شده خونه تزوير وای شده خونه تزوير
تو محراب دل ما تويی تو مرشد و پیر

همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیريم و میخونیم سر ساقی سلامت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
یه روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی

من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت مصیبت شد و بارید

پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم

همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
میگن مستی گناه به انگشت ملامت
باید مستها رو حد زد به شلاق ندامت

سبوی ما شکسته در میکده بسته امید همه ما به همت تو بسته
به همت تو ساقی تو که گره گشایی

تو که ذات وفایی همیشه یار مایی
همه به جرم مستی سر دار ملامت

میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
سایه مهتاب

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست

خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست

ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست

صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو