💢
#هر_شب_یک_حکایت 💢
آوردهاند كه ملكى در كرمان بود، در غايت كرم و مروت. عادت او چنين بود كه اگر فرد غريبى به آن شهر می آمد، او سه روز آن فرد را مهمان خود میكرد و از او پذيرايى مینمود.
روزى لشكر عضدالدوله به كرمان حمله كرد و آن ملك طاقت مقاومت باايشان را نداشت. لذا در دژى رفت و هر روز صبح كه می شد، بيرون می آمد و جنگ سختى با آنها می کرد و عدهاى را می كشت. اما شب كه می شد، مقدار زيادى غذا و ميوهجات براى آنها می فرستاد، به اندازهاى كه تمام لشكر دشمن سير می خوردند.
عضدالدوله از اين كار تعجب كرد و يك نفر را مخفيانه پيش او فرستاد و پرسيد: اين چه كارى است كه تو می كنى؟ روز آنها را می كشى و شب به آنها غذا و امكانات میدهى!
ملك در جواب گفت: جنگ كردن اظهار مردى است و نان دادن اظهار جوانمردى. ايشان اگرچه دشمن من هستند، اما در اين ولايت غريباند وچون غريب باشند، مهمان ما هستند و از جوانمردى نيست كه مهمان رابى غذا گذاشت.
عضدالدوله باخود گفت: كسى كه چنين با مروت و جوانمرد است، جنگ كردن ما با او اشتباه است. لذا از اطراف دژ برخاست و آن ملك به خاطر مهماندارى نيكو از شر دشمن خلاصى يافت.
بیسیار عالیعنوش جونتون با داداشتدون:قهقه
قهقهه
همون