donya 👩👧👦
پسرداییم از مکه زنگ زده میگه بروخونمون دبه شرابمو تکون بده خراب نشه
فککنم خود خدا همنمیدونه اینو چیکار کنه
Hana
این خوابی ک بهم ریخته دیگه درست بشو نیست
Sara
به بهار می مانی
که چون می آید ،
درخت خشکیده شکوفه می کند...🌱
مهاجر
تماشایش رقم می زد خروج از دامن دین را
بنا کرده است در چشمش فلک قصر شیاطین را
اگر دور تو می گردد نظر بر ظاهرت دارد
که پیچک خشک می خواهد تن گل های غمگین را
به عشق اولت شک کن ،که در این شهر و این دودش
درختان شوم می دانند باران نخستین را
مگو این شاخه ی تنها که تنها یک ثمر دارد
چطور از خود جدا سازد اناری سرخ و شیرین را
به این سو هم نگاهی کن،نگاهی درخورم؛یعنی
تفنگ ِ میرزا مشکن غرور ِ ناصرالدین را
چرا جامِ بلورینی بلغزد بر لبِ سینی؟!
چرا باید بترسانی خمارِ دور پیشین را؟!
تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی
به اشغالت درآوردی دلِ من،این فلسطین را
کمی آن سوی دیدارت چنان شعری نصیبم شد
که درحد کسی چون خود ندیدم آن مضامین را
تو ای شاعر تر از «سیمین!» به «رستاخیز» اگر آیی
بپوشد سایه ی شعرت فروغ هر چه پروین را
غزل هایی که بر رویت اثر گفتی ندارد را
برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را
سر از سنگینی فکر وصالت درد می گیرد
به بستر می برم اما همین سردرد سنگین را
به خوابم آمدی حالا ، نفس بالا نمی آید
بگویم یا نگویم «یا غیاث المستغیثین » را
🙂
مهاجر
آخه لامصب برا خودم پیرهن خریدم هیچ
برا بابام کت و شلوار و پیرهن خریدم
خدا کنه اونا اندازش بشه وگرنه باید برم بغل جوب بخوابم و از برگ درختان ارتزاق کنم
افغانستانو باید با موشک زد اون شیرفلکه ابو بست
وولی عوضش کلیه های من پر از ابه
))