یه بار ضریح امامحسین از شهرمون رد کردن
جمعیت جوری ریخته بود
کم موند کشته بدیم
یکی از اشنایان که با نطام و دین زاویه داره
اون همه جمعیت دیده بود
ناامیدانه گفت چیزی که من امروز دیدم
محاله این رژیم عوض شه
به قول ایشون
چیزی که من امروز دیدم محال این نظام چیزیش بشه
تولد ۴۵ سالگیت مبارک
چش بدخواه داخلی و خارجیت کور شرشون به خودشون برگرده و اینا
یکی از همکلاسی های دانشگام خودش بندری بود میگف پسر خالم جنون گرف، یه ملا آوردیم میگف توی همه درختاتون هست، بعد گف با تعجب یه گوشه از خونه ک درخت نبود هم نگاه کرد گف اینجا هم هست، اینجا ک درخت ندارین!!!! گف خاله م گف قبلا یه درخت اینجا داشتیم 😶😶😶😶
این بحث خیلی توی بندر زیاد بود همه میگفتن!
بعد میگف همون ملا چن تا ورد خوند از توی درختا و خونه با احترام بیرونشون کرد و بردشون توی کوه 😶😶😶
گف بعدش پسر خاله م ک تيمارستان بستریش کردیم خوب شد مرخصش کردیم آوردیمش خونه 😶😶😶
بعد از اونم گف یا گل های کاغذی ک خار دارن کنارشون بکار یا قیچی یا چاقو بزار روی درختا بمونه 😶😶😶
این دوستمون هم کلا آدمی نبود ک دروغ بگه، خیلی هم مذهبی و معتقد بود...
ولی نمی دونستم با خار و قیچی دفع میشه