یافتن پست: #درس

마흐디에
마흐디에
غذام این بود:هعی

♡✓
♡✓
تو این گرما چرا برقا رو قطع میکنن آخه 😔

마흐디에
마흐디에
نمیدونم چرا دقیقا اون روزی که من فرداییش امتحان دارم، خانواده بهم میگن غذا درست کن.
بابا نمیخوام غذا درست کنم عهههه{-68-}

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
نتم کم مونده تموم شه
مخام ایندفه ک تموم شد یه مدت نخرم نیام مجازی
نظرتون؟:{-108-}

حسام
حسام


مُهاجِر
مُهاجِر
کتاب آدمخواران رو داشتم میخوندم اشک تو چشمام جمع شد بعد اومدم برا مامانمم تعریف کردم مامانم هم اشک تو چشاش جمع شد
داستان براساس واقعیته تویکی از روستاهای فرانسه تو ۱۵۰ سال قبل که مردم یک روستا یک پسرجوان رو به اتهام جاسوسی برای دشمن میگیرن تنها گیرش میارن ۶۰۰ نفری میریزن سرش انواع اقسام شکنجه های بیرحمانه رو سرش میارن از کودکان شش هفت ساله گرفته تا زن و مرد و پیرزن پیر مرد همه هرکی هرچی میتونست بهش ضربه میزد انگشتای پاهاشو با انبر قطع کردن به پاهاش نعل اسب زدن چشمشو در آوردن و بعد کلی شکنجه آخر سر سوزوندنش و گوشتشو خوردن
خیلی دردناک بود خیلی خیلی
به مامانم گفتم اینجوری تنها گیرش آوردن هرکی هرطور میتونست میزدش میگفت منو یاد شهید عجمیان میندازه که تنها بین وحوش انسان نما افتاده بود و هرکی یه ضربه ای بهش میزد ..
البته تو همون پرونده تو کتاب آدمخواران نوشته که دادگاه فرانسه اونارو مجرم محسوب میکنه و اکثرشون اعدام میشن و بقیه هم به حبس ابد با اعمال شاقه محکوم میشن
ولی الانم همون روستا توفرانسه هستش که از نسل همون آدما هستن حتی نویسنده میگه من برای تحقیقات رفتم اون روستا منو تهدید کردن...

Shamim
Shamim
کاش یه چندتا روح تو سایت پر میزدن آدم دق میکنه خو گگگ

마흐디에
마흐디에
این بچه ای که پروفایلمه، اینه
و ای کاش مال من بود:رفتن

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
سلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی و گرنه عزل میشوی.
سوال اول: خدا چه میخورد؟
سوال دوم: خدا چه می پوشد؟
سوال سوم: خدا چه کار میکند؟
وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی فهمیده و زیرک داشت. وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه: خدا چه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کار میکند؟
غلام گفت؛ هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...! اما خدا چه میخورد؟ خدا غم بنده هایش رامیخورد.
اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد.
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.
فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟ وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.
بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.

حسام
حسام
مدیون هستید اگه فکر کنید من عصبانیم و این حرفو می زنم چون دیگه فهمیدید به قول مدیر چقدر آدم خویشتن دالی هستم... پس در کمال آرامش و متانت می گم : یکی هست اینجا خیلی دوست دارم بهش بگم عمه و بعد... {-15-}

♡✓
♡✓
خیال‌‌‌ِ
مرا
شانه
می کنی؟
پریشان
است :)

افشین صالحی




یاس
یاس
بگم حالم بده
یا خودتون میدونید
خیلی بده
:هعی

مُهاجِر
مُهاجِر
یه حسی چند وقتیه بهم میگه پشت پا بزنم به دنیا و زندگی و خوشی های دنیا (که البته هیچ خوشی نداره )مثل آرزوی دوران نوجوانیم برم تو حوزه علمیه بمونم روز و شبمو به درس و مطالعه بگذرونم تا روزی که ملک الموت بیاد بریم :هعی

مُهاجِر
مُهاجِر
بالاخره کتابام اومدن رسیدن 🤗😍


(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


📿 🤲🏻
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج و ألْـفَـرَح🌤

صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو