Tasnim
از بین ساعتهای روز عاشق بین الطلوعینم
یه ربع نماز و مسواک
یه ربع نرمش و حرکات کششی
یه ربع مطالعه ی فعال
یه ربع نوشتن برنامه اون روز
یک سساعت اول روزمو اینجوری پر میکنم و حالشو میبرم
اگه بتونم توو این یک ساعت به گوشی دست نزنم عالی میشه
√ محسن قـوامــی
تو هیچوقت قرار نیست بفهمی من برای اینکه تورو ناراحت نکنم، چقدر خودم رو ناراحت کردم.
مهاجر
گرچه مشکل هازیاد است و مجال ناز نیست
خسته ام از بی کسی ها و کسی همراز نیست
کاش میشد که کسی حرف دلم را بشنود
هرچه میگردم دراین عالم مرا دمساز نیست
درتمام ناامیدی باخودم گفتم که هان
این همان پایان راه است و مرا آغازنیست
چون کبوترگوشه ای افتاده ام باحال بد
ای دریغا بال و پر بشکسته را پرواز نیست
مهاجر همدانی
Tasnim
واس دوتا فسقل ماژیک رنگی گرفتم
هرکدوم ۱۴۰
حس میکنم ته قلبم درد میکنه
♡✓
دوستان کسی از کاربرا هست اینجا پزشک باشن ؟
مهدی
بعضے وقتا دوران سختیو میگذرونی.
هیچڪس ، مطلقا هیچڪسے هم ڪنارت نیست؛
شاید خودتم نمیخواستے ڪہ ڪسے باشه.
چون شاید انقد اون موضوع پیچیدست
ڪہ توضیح دادنش بہ ڪسے فقط باعث میشه
بیشتر توے اون غصہ غرق بشی،
هرچند این امڪان هم بہ شدت وجود داره
ڪہ اونجورے ڪہ باید تمام و ڪمال نتونے اینو بفهمونی
ڪہ دقیقا درگیر چہ چیزے هستی؛
بنابراین هیچ ڪمڪے بهت نمیڪنہ توضیحش.
بعضے وقتا هم دلت میخواد یڪے ڪه
تموم داستان زندگیتو میدونہ مخصوصا غصههاتو
بشینہ ڪنارت و تو چشمات زل بزنہ و بگہ "میدونم.."
و بغلت ڪنہ و بدونہ دلیل اشڪ ریختنات چیه
هیچ سوالے نپرسہ و فقط پیشت باشه.
بعضے وقتا بودنِ همچین آدمے تو زندگیت آرزو میشه
ولے تهش فقط خودت تنهایی.
جورے ڪہ بعد مدتها ڪہ درگیر غمی
وقتے اتفاقے چیزے رو واسہ ڪسے تعریف میڪنی
ڪہ چہ دورانے رو گذروندے یا میگذرونی،
تعجب میڪنن و میگن ڪاش بهم میگفتی
و توو جواب فقط میگے دیگہ گذشته
و با غصهاے این جملہ رو میگے ڪہ ینے "ڪاش بودی.."
خیلے سختہ وقتے ڪہ واقعا دارے این دورانو میگذرونی
بہ خودت بگے "من تنهام و باید خودم حلش ڪنم"
بہ هر درے میزنے ڪہ این واقعیتو قبول نڪنی.
ولے چیڪار میشہ ڪرد
....
دیگه با کسی ندارم حرفی که بزنم
به فکر اینم که شعری رقم بزنم
بریدم ز همه ، جدا خلوتی دارم
شعر میخوانم و دفتر ورق بزنم
خیال گل خشکیده لای دفتر دارم
غرق خیال بودم در خیال تو غلت بزنم
آه من دیوانه چقدر از تو خاطره دارم
آمدم یاد آن روز با تو خاطره رقم بزنم....
شعرش از خودم هس
....
خیالت هست با من و هر شب سر می زند
از سر شب تا خود سحر با من حرف می زند
می دانستی خیالت از خودت با وفا ترست
می آید هر شب در این خانه را در می زند
از خیالت یاد بگیر رسم با وفای را جانا
که با من هست و در هوای من پر می زند ....
شعرش از خودم هس
حالا این ی مورد
ان شاء الله قبولی عشقم
حالا این هیچی ولی هر جا مغرور بشی خدا شاخاتو میشکنه
برا خودمم پیش اومده ها