نیلوفر
الهی! ای خالق بیمدد و ای واحد بیعدد، ای اول بیهدایت و ای آخر بینهایت، ای ظاهر بیصورت و ای باطن بیسیرت، ای حی بیذلت، ای معطی بیفطرت، ای مهربان بر خلایق عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیبهای ما مگیر که تو قوی و ما حقیر، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت. الهی!
مهاجر
گفته بودم که چرا خوب به پایان نرسید
یا چرا پای دلم سوی تو لنگان نرسید
خان مرا برد و تو دیوانه نشستی به غزل!
نوشداروی تو تا مهلت درمان نرسید
بارها امدم از عشق تو حرفی بزنم
باز اما چه کنم فرصت عنوان نرسید
کل این دهکده فهمید مرا عشق تو کشت
خبر اما به سیه چادر چوپان نرسید
شب به شب منتظرت ماندم و باز اخر کار
هیچ کس شکل تو از راه بیابان نرسید
حقم این نیست که از پیش تو راهی بشوم
عشق دست من دیوانه که اسان نرسید
``دست بردار ازین در وطن خویش غریب``*
دست بردار و برو! زیره به کرمان نرسید
فال تقدیر مرا کولی پیری که گرفت
گفت : زور تو به سر سختی طوفان نرسید ...
ب بابات رفی؟
آره
ولی خب شدت من کمتره
من کم پیش میاد واقعا عصبانی شم از کوره در برم
گ
بیشتر اوقات فقط ذهنم بهم میریزه
ولی عصبانی شم دیگه خیلی ناجور میشه شاید کلا تو عمرم دو سه بار واقعا عصبی شدم 😂
سنت کمه اخه .. ده سال بعد زرت و زرت میپری ب این واوون
طفلی زنت