یافتن پست: #حجاب
سید ایلیا
از زمانی که عفاف را زیرحجابها جستجو کردیم بوی تندهرزگی خیابانها را گرفت فکرها گندید عقیده ها پوسید پرده های باور دریده شد تو به زن شک کردی و من به مرد.
حضرت@دوست
#ای-ماه.
بی تابم و دل خـــسته تر از آه شبانگاه
دارد بــه کجا می بردم این غـــم جانکاه ؟
فرجــام پلنگانه ام از دست تو مــرگ است
از دست تـو ای ماه...تو ای ماه...تو ای ماه
لبخـــند بزن پنجره ی بسته ی خـود را
بگشای به روی مـــن بدجور هــوا خواه
تا دامــنه ی دامــنت آشــفته ترین است
هـــستی تو دلیل سـفر این هـــمه سیّاح
تنها روش کشف حجاب تو همین است
باید که عــمل کرد بـه قانون رضا شــاه
شیرینی و پابند اصولت وچه افسوس
فرهــاد وَش امـــا نشدی طالب اصلاح
بی تابم و دل خـــسته تر از آه شبانگاه
دارد بــه کجا می بردم این غـــم جانکاه ؟
فرجــام پلنگانه ام از دست تو مــرگ است
از دست تـو ای ماه...تو ای ماه...تو ای ماه
لبخـــند بزن پنجره ی بسته ی خـود را
بگشای به روی مـــن بدجور هــوا خواه
تا دامــنه ی دامــنت آشــفته ترین است
هـــستی تو دلیل سـفر این هـــمه سیّاح
تنها روش کشف حجاب تو همین است
باید که عــمل کرد بـه قانون رضا شــاه
شیرینی و پابند اصولت وچه افسوس
فرهــاد وَش امـــا نشدی طالب اصلاح
سکوت شب
گوشه چشمی از تو کافیست
تا هر رنجی به رحمت..
هر غصه ای به شادی...
هر بیماری به سلامتی...
هر گرفتاری به اسایش واسانی...
هر فراقی به وصل...
هر قهری به اشتی...
هر زشتی به زیبایی...
هر تاریکی به نور...
هر ناممکنی به معجزه... تبدیل شود!
پروردگارا تمام وجود و هستیمان را،
آرزوهایمان را غرق محبت
و نگاه معجزه گــــرت بفرما...
امين
تا هر رنجی به رحمت..
هر غصه ای به شادی...
هر بیماری به سلامتی...
هر گرفتاری به اسایش واسانی...
هر فراقی به وصل...
هر قهری به اشتی...
هر زشتی به زیبایی...
هر تاریکی به نور...
هر ناممکنی به معجزه... تبدیل شود!
پروردگارا تمام وجود و هستیمان را،
آرزوهایمان را غرق محبت
و نگاه معجزه گــــرت بفرما...
امين
چه کوچولو
حضرت@دوست
بوسه ای چند
بر جویبار چشمم گر سایه افکند دوست
بر خاک رهگذارش آبی روان توان زد
از شرم در حجابم ساقی تلطفی کن
باشد که بوسه ای چند بر آن دهان توان زد
بر عزم کامرانی فالی بزن چوو دانی
یمکن که گوی فرصت در آن میان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی که آتش بر آن توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها در این تخیل بر آستان توان زد
بر جویبار چشمم گر سایه افکند دوست
بر خاک رهگذارش آبی روان توان زد
از شرم در حجابم ساقی تلطفی کن
باشد که بوسه ای چند بر آن دهان توان زد
بر عزم کامرانی فالی بزن چوو دانی
یمکن که گوی فرصت در آن میان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی که آتش بر آن توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها در این تخیل بر آستان توان زد
پلاک
سلامممم
کمک کمک
عایا برنامه نویسی هست به تعدادی از سوال های من پاسخی دهد
به جز آقا هادی که فعلا نیس
کمک کمک
عایا برنامه نویسی هست به تعدادی از سوال های من پاسخی دهد
به جز آقا هادی که فعلا نیس
