یافتن پست: #حالا

خانوم اِچ
خانوم اِچ
کاش همشونو تهران دفن میکردن 😒🚬

رها
رها
تو رو قسم ب پیغمبر نورهای خدا:/تو رو قسم ب زمین پاک و قشنگ خدا قسم :/



بچه تو فقط ۵سالته:)):))این قسما رو از کجات در میاری :))

마흐디에
마흐디에
دیشب رفته بودیم خونه مامان بزرگم، بعدا دختر داییم جایه این که بگه شکست روحی خوردم میگه شکست عشقی خوردم، بعد اومد گفت دیدی چه سوتی بزرگی دادم. منم باشوخی گفتم عقل نداری چون
الان پیام داده بنظرت من خنگم؟
چون با آدما راحتم همه فکر می‌کنن من خنگم
دیشب اون حرف و زدی منو برد تو فکر

لعنت به خودم که آخر نفهمیدم با کی شوخی کنم با کی نه💔🚶🏼‍♀️

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
یک لنگه کفش
روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.
یکی از همسفرانش علت امر را پرسید.
گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید.

aliaga
aliaga
بطور مشکوکی ی مبلغی اومده ب حسابم

چکار کنم؟؟؟

هادی
هادی
تا مداحی و روضه ترکی میشد تلویزیون صدا رو قطع میکرد این چه مسخره بازی ایه :/ قراره تا ‌جمعه کلی ساعت تشیع بشن این شهدا چی میشد مردمی که ترکی نمیدونن هم روضه ترکی ببینن البته که من دیدم انقدر دوست دارن خیلی ها بدون اینکه متوجه بشن گوش میکنن

یاس
یاس
یکی دوتا تون ازدواج کنه
وامشون بده من
خودم صامن میشم
قسطاشم میدم :هعی

شامی
شامی
هرسال همسایه ی بابام دلمه که درست میکنه ،خونه بابام که هستم برام میاره.
امسال خونه خودم بودم دلمه رو اورده اینجا برام:D اخه چقده ایشون مهربونه:x


♡✓
♡✓
ما رو دعا کن سید 🖤😭



مُهاجِر
مُهاجِر
باز فصل امتحانات شد باز تیروطایفه یادشون افتاد که من عربی بلدم بچه های احمقشونو فرستادن دنبال من
بعد جالبش اینجاست این خیلی زورم میگیره که توقع دارن توی یکی دوساعت بچه شونو معجزه کنم به دانشمندعربی تبدیل کنم بعد نمیگن بچه ی ما درس نخونده و احمقه میگن حتما من نمیتونم خوب درس بدم
آخه عزیز من بچه ی تو کلاس نهمه اون موقع باهاش کار میکنم میبینم هیچی بارش نیست مجبورم برگردم از هشتم درس بدم میبینم هشتمم هیچی بارش نیست مجبورم برگردم از کلاس هفتم ریشه ای باهاش کار کنم مگه من چی ام آخه
خداروشکر خیلیاشونو از سرم دارم وا میکنم

خانوم اِچ
خانوم اِچ
حالا نمیشه احمدی نژاد♥️ عزیزم رئیس جمهور بشه☹️☹️

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i


خداحافظ جمعه‌هایِ بی‌خواب
خداحافظ ماشین‌هایِ بدون شیشه‌دودی
خداحافظ «ماشین رو نگه دارید، مگه نمی‌بینید مردم وایستادن»
خداحافظ «اتّقواالله»هایِ حین مناظره
خداحافظ مایهٔ غرورِ ایرانی
خداحافظ پروژه‌هایِ افتتاحی
خداحافظ سفرهای پی‌در‌پیِ استانی
خداحافظ دعای کارگر‌های کارخانه‌هایِ احیایی
خداحافظ مخاطب پیرمردی که گفت «خدا پدرت رو بیامرزه»
خداحافظ سیبْلِ توهین‌ها، طعنه‌ها و تهمت‌ها
خداحافظ مخاطبِ تخریب و کنایه‌های خودی و بی‌خودی
خداحافظ «ما دنبال دوتا رأی حلال‌ایم»
خداحافظ استقبال‌هایِ چشم‌گیر مردمی
خداحافظ «من تا تمامِ مشکلات حل نشود، به سفرهای استانی خواهم آمد»
خداحافظ سکوتِ مردانهٔ مقابل تخریب‌های رقیب
خداحافظ سیبْلِ تمسخرِ شش‌کلاسی‌هایِ نامرد
خداحافظ دکترِ سلیم‌النفس‌ها
خداحافظ «من دردِ یتیمی را چشیده‌ام»
خداحافظ پیشانیِ بوسهٔ حاج‌قاسم
خداحافظ سربازِ احیاگرِ غیرت له‌شدهٔ ما

m
m
رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت. در این حادثه‌ی تلخ، ملت ایران، خدمتگزار صمیمی و مخلص و با ارزشی را از دست داد. برای او صلاح و رضایت مردم که حاکی از رضایت الهی است بر همه چیز ترجیح داشت، از این رو آزردگیهایش از ناسپاسی و طعن برخی بدخواهان، مانع تلاش شبانه روزیش برای پیشرفت و اصلاح امور نمیشد.


اقا با این جملشون هم جایگاه شهید رونشون دادن هم اون عده شل مغزایی که می گن رئیسی بود و نبودش برای مملکت فرقی نمی کنه رو قهوه ای کردن.

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
يک شب، حدود ساعت ٥/١١ بعدازظهر، يک زن مسن سياه پوست آمريکايى در کنار يک بزرگراه و در زير باران شديدى که می‌باريد ايستاده بود. ماشينش خراب شده بود و نيازمند استفاده از وسيله نقليه ديگرى بود. او که کاملاً خيس شده بود دستش را جلوى ماشينى که از روبرو می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشين که يک جوان سفيدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته بايد توجه داشت که اين ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنش‌هاى ميان سفيدپوستان و سياه‌پوستان در آمريکا بود. مرد جوان آن زن سياه‌پوست را به داخل ماشينش برد تا از زير باران نجات يابد و بعد مسيرش را عوض کرد و به ايستگاه قطار رفت و از آن جا يک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.

زن که ظاهراً خيلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسيد. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست.. با کمال تعجب ديد که يک تلويزيون رنگى بزرگ برايش آورده‌اند. يادداشتى هم همراهش بود با اين مضمون:
«از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کرديد بسيار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هايم که روح و جانم را هم خيس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات

♡✓
♡✓
سلام و عصر بخیر
دلتون شاد و بدور از غم



صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو