یافتن پست: #حافظ

رها
رها
بس دعا ها کان زیان است و هلاک!

وزکرم می نشنود یزدان پاک....


مصلح است و مصلحت را داند او...

کان دعا را باز می گرداند او....



خانوم میم
خانوم میم
امروز با همون دختره دعوا گرفتم
البته دعوای من در حد واقعا آدم پررویی هستی خداحافظه
😂😂😂😂😂
ولی خب دیگه رابطم باهاش تمام شد🚶🚶

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
کی از این نوشیدنی ها خورده ! :خنده

رها
رها
.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

فردی برای خرید طوطی به پرنده فروشی رفت. قیمت طوطی را سؤال کرد. فروشنده گفت ۵ میلیون تومان! خریدار گفت چه خبره! چقدر گران! مگر این طوطی چه می‌کند! جواب شنید که او دیوان حافظ را از حفظ دارد!

خریدار گفت خوب آن طوطی دیگر چقدر می‌ارزد؟ پاسخ شنید آن هم ۱۰ میلیون قیمت دارد، چون دیوان مولوی را حفظ کرده!

خریدار که دیگر مأیوس شده بود از قیمت طوطی سوم سؤال کرد و پاسخ شنید ۲۰ میلیون تومان! سؤال کرد این یکی، دیگر چه هنری دارد؟
پاسخ شنید این طوطی هیچ هنری ندارد! فقط دو طوطی دیگر به او می‌گویند استاد!!!

💠حکایت بعضی از استادهای روزگار ماست که هیچ هنری ندارند، اما تعدادی آن‌ها را استاد صدا میزنند!

مهاجر
مهاجر
خب گویا امکان دیلیت اکانت وجود نداره
از محضر همه تون خداحافظی میکنم
در امان خدا باشید
یاعلی

Elham
Elham 👩‍👧‍👦

ینی کی متانه باشه:ادریس

?
?
مگه مریضم؟

خانوم میم
خانوم میم
نیاز دارم حافظمو ببرم اول فروردین ۱۴۰۲
و بعد مستقیم بیارم پاییز ۱۴۰۲
و کامل ۶ ماه تموم رو از صحنه ی زندگیم حذف کنم.
واقعا عذاب آوره...واقعا🤦

هادی
هادی
وقتی میخوام گلستان بخونم تازه میفهمم چقدر بی سوادم!
ایدتون چیه برا اینکه گلستان خوانی بذاریم پن شن به یا جمعه ها؟ یجوری باشه هم چیز میز یاد بگیریم هم تفریح باشه خوش بگذره

هادی
هادی
پسر نوح، با بدان بنشست خاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد.

Rina
Rina
بدجور میخام برم مشهد
با همه جا فرق داره

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید.
به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست.
با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت: چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟
ولی کسی را یارای ضمانت نبود.
مرد گناهکار با خواری و زاری گفت: ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم.
یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.
ناگه یکی از میان مردمان گفت: من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت.
ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: ‌مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید. گفتند: چرا؟ ‌
گفت: از این ستون به آن ستون فرج است. پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند
که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌

مهاجر
مهاجر
شبتون بخیر
خداحافظ

رها
رها
به کسی که فقط موقع "حال بديش" میاد سراغ ادم باید چی گفت؟ :/:/:/

صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو