باز هم موسم آوردن این تیغ آمد
رگ دستم بنگر ، صید به نخجیر آمد
شب تار است و مه و ابر به کامم شده است
و یکایک همه خاطرگان یاد آمد
تیغ لرزید به دستم و زبانم خشکید
تا که سیمای دل آرای تو یادم آمد
تیغ بر دست یمینم ، نگهم سوی یسار
و چنین بود گذر بر گذر تیغ آمد
خونی همرنگ لبانت ز رگم جاری شد
آه آن سرخی لب های تو بر یاد آمد
یاد آن روز که برخواند به دل مولانا
"آدم ز تک صلصل فخار برآمد"
اگر از خاک وجودم به وجود آمده است
به یقین از لحد بار ستمگر آمد
باز هم تیغ دگر بار چو بر دست شدم
هفتمین تا دهممین زخم به دستم آمد
#تورنادو
اصلا باهاش معاشرت نکردم
ولی لامصب همش حس ظن وبد دارم بهش
تورنادو درست تره
نریمان هستم
مهم اینه فهمدی با توام
اوهوم:)