یافتن پست: #تقدیم

Aseman
Aseman

❤️یجوری عاشقم باش دل دنیا بلرزه❤️

هادی
هادی
برای شادی روح پدر گرامی و ارامش دل خود سمانه خانم عزیز ختم قران میزاریم هرکی تونست لطفا یک یا چند جز بخونه
تمام قرآن کریم به صورت کامل قرائت شد.

fatme
fatme
انقد تو خلوتام
عضو کانالای آهنگ تلگرام شدمو
انقدررر آهنگ گوش دادم
ک بنظرم آهنگی نیست نشنیده باشم

خانوم اِچ
خانوم اِچ

حس خوب این ویدیو تقدیم شما😭😭😭😭

donya
donya 👩‍👧‍👦
دلم کیک میخواد:هعی

رها
رها
گر کسی گوید که بهر عشق، بحر دل چرا شوریده و شیدا شود؟🌱🌱🌱

تو جوابش ده که: اندر شـوق بحـر قطـره بی آرام و ناپـروا شود.. 🌱❤️


❤️
-چقد قشنگ گفته :اکلیلی :x

نیلوفر
نیلوفر
@Mah_123
دختر کره ای خوشگل ممنونم از دنبال کردن من
دوست داشتم ی اهنگ از گروه بی تی اس تقدیم ت کنم
{-107-}{-96-}{-114-}{-111-}{-111-}{-111-}{-111-}

aliaga
aliaga
🌹 یا علی اکبر حسین 🌹

بر جلوه ی خلقت پیمبر صلوات
بر چهره ی غرق نور اکبر صلوات

تقدیم به آن جوان رعنا که بُوَد
سر تا به قدم شبیه حیدر صلوات

 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

🌹 ولادت حضرت علی اکبر
و روز جوان بر شما مبارک

ماریا
ماریا
عه
هادی اقا نیست...
@hadi

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
-اومدم-

یاس
یاس
همیشه ترک ها رو به غیرت می شناختم
غیرت
نه تعصب
مردم کشور ادربایجان و ترکیه ثابت کردن
ترک بودن ملاک نیست
باید ترک ایرانی باشی تا غیرت داشته باشی

یه نکته هزاران
تف به اردوغان باعی

donya
donya 👩‍👧‍👦
بالاخره باز شد:عاشق

بهار نارنج
بهار نارنج
* تقدیم به همه بچه های سایت *
:سرخ


دانلود موزیک



(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

‌مادر نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست...
فرشته ی فرود آمد و رو به طرف مادر گفت:
ای مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزو های ترا براورده سازد، بگو از خدا چه می خواهـی؟
مادر رو به فرشته کرد و گفت:
از خدا می خواهم تا پسرم را شِفا دهد.
فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟
مادر پاسخ داد: نه!

فرشته گفت:‌اینک پسرت شِفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی...
مادر لبخند زد و گفت تو درک نمی کنی!

سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن می گرفت.
پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت...

پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمی توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمی تواند با تو یکجا زندگی کند. می خواهم تا خانه ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی.
مادر رو به پسرش کرد و گفت: نه پسرم من می روم و در خانه ی سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی می کنم و راحت خواهم بود...
مادر از خانه بیرون آمد، گوشه ی نشست و مشغول گریستن شد.

فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت:......

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو