سهم من از تو
سهم من از تو فقط غصه و غم بوده و بس
یک دل ِخون شده و قامت خم بوده و بس
مِهر من بود بـه تـو بیشتر از پیش ولی
درمرامِ تو فقط ظلم و ستم بوده و بس
سنگدل سنگ ِتو را به سینه ام کم نزدم
نام تـو ذکر لبـم در همه دم بوده و بس
مثل تـو هیچـکسی بر دلِ من زخــم نزد
زخمهای تو کشنده مثلِ سم بوده و بس
گله از دستِ تو هم نیست که از اول عمر
بختِ بد ،در همه جا همقدمم بوده و بس
سهمم از زندگی و بـازی ایـن چــرخ ِ فلک
گریه بسیار بـه لب ،خنده ی کم بوده وبس
بنـویسم همه شب درد ِدل از سنگ صبور
همـدم ِ آه ِ جگـرســــوز ، قلم بوده و بس
تـو را مـن چشم در راهم
شباهنگام
کـه میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تـو را مـن چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم کـه بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت کـه بندد دست نیلوفر بـه پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
مـن از یادت نمی کاهم
تـو را مـن چشم در راهم…
تـا تـو بــوی زلفها را مـیفـرسـتـی بـا نـسـیــم
سعی من در سر بهزیری بیگمان بیفایده است
تـیــر از جـایی کـه فـکــرش را نمیکــردم رسـیــد
دوری از آن دلــبـــر ابـــرو کـــمـــان بیفایده است
در مـن ِ عـاشـق تــوان ِ ذرهای پـرهــیـــز نـیـسـت
پـرت کـن مـا را بـه دوزخ،امـتـحــان بیفایده است
از نـصـیـحـت کـردنـم پـیـغـمـبــرانـت خـسـتــهانـد
حرف موسی را نمیفهمد شبـان،بیفایده است
مــن بــه دنــبـــال خــدایـی کـه بــســوزانــد مـــرا
همـچنـان می
جالب بود
هو همگلاسی
...!
شبتون زیبا
شبت پرارامش اقای خاص