یافتن پست: #تـو

حضرت@دوست
حضرت@دوست
بس کـه دلتگنــم اگــر دیـدم ملامتها مکن
در بغل گیـرد تـو را در سینه بفشارد رفیق


حضرت@دوست
حضرت@دوست
به قلب من خوش آمدی ...

و بـا حضـور تـو غــزل چـه عاشقانه میشود
تمام واژه هـــای مـن چــه شاعــرانه میشود

حضرت@دوست
حضرت@دوست
میـل پـرواز بـه سر داری و ایـن چـرخ فلک
پـر پـرواز تـو را چیــده و بـی بــال و پـری


حضرت@دوست
حضرت@دوست

بگو کجا بیان کنم شکایت از جفای تـو ؟
به عشق من شبیه تو کسی که پشت پا نزد

حضرت@دوست
حضرت@دوست

چه حس قشنگی، که دوست دارمت
فدای تـو و اخـم و اون خنده هات
میمونــم کنـارت قسـم میـخـــورم
تــوی شادی و غـــم همیشه باهات

حضرت@دوست
حضرت@دوست
خلوت شبانه

شب گذشت از نیمه و عشقم تو بیداری هنوز

مثل من شاید تـو هم با غــــم گرفتاری هنوز


حضرت@دوست
حضرت@دوست
تمـام حــرفهـایت بــاورم شد
گمان کـردم تـو بـا ما مهربانی


حضرت@دوست
حضرت@دوست
سهم من از تو

سهم من از تو فقط غصه و غم بوده و بس
یک دل ِخون شده و قامت خم بوده و بس

مِهر من بود بـه تـو بیشتر از پیش ولی
درمرامِ تو فقط ظلم و ستم بوده و بس

سنگدل سنگ ِتو را به سینه ام کم نزدم
نام تـو ذکر لبـم در همه دم بوده و بس

مثل تـو هیچـکسی بر دلِ من زخــم نزد
زخمهای تو کشنده مثلِ سم بوده و بس

گله از دستِ تو هم نیست که از اول عمر
بختِ بد ،در همه جا همقدمم بوده و بس

سهمم از زندگی و بـازی ایـن چــرخ ِ فلک
گریه بسیار بـه لب ،خنده ی کم بوده وبس

بنـویسم همه شب درد ِدل از سنگ صبور
همـدم ِ آه ِ جگـرســــوز ، قلم بوده و بس

حضرت@دوست
حضرت@دوست
بـه فدای تـو و

آن طـرزِ نگاهت گـلِ من

باخبــر باش که بر قصر دلم شاه شدی

حضرت@دوست
حضرت@دوست

ای بیــخبر از من تـو کجـایی کـه ببینی
شب تا به سحر دوخته ام چشم براهت

حضرت@دوست
حضرت@دوست

شاعـر شده ام تا کـه فقط از تـو بگویم
از خنده و از اخم و از آن صورت ماهت

حضرت@دوست
حضرت@دوست

خواستی با کوهی از غمها زمین گیرم کنی
آنچنـان که در تـوانـم نیـست برخیـزم عزیز

Shahan
Shahan
خدايا كفر نمي گويم پریشانم، چـه می خواهي‌ تـو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌‌کردی


Shahan
Shahan
نیا باران

زمین جای قشنگی نیست

مـن از جنس زمینم خوب می‌دانم، کـه

دریا، جاده ی تـو

ماهی بیچاره را در تور ماهیگیر گم کرد…

Shahan
Shahan
تـو را مـن چشم در راهم
شباهنگام
کـه میگیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تـو را مـن چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم کـه بر جا دره‌ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت کـه بندد دست نیلوفر بـه پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
مـن از یادت نمی کاهم
تـو را مـن چشم در راهم…

صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو