سهم من از تو
سهم من از تو فقط غصه و غم بوده و بس
یک دل ِخون شده و قامت خم بوده و بس
مِهر من بود بـه تـو بیشتر از پیش ولی
درمرامِ تو فقط ظلم و ستم بوده و بس
سنگدل سنگ ِتو را به سینه ام کم نزدم
نام تـو ذکر لبـم در همه دم بوده و بس
مثل تـو هیچـکسی بر دلِ من زخــم نزد
زخمهای تو کشنده مثلِ سم بوده و بس
گله از دستِ تو هم نیست که از اول عمر
بختِ بد ،در همه جا همقدمم بوده و بس
سهمم از زندگی و بـازی ایـن چــرخ ِ فلک
گریه بسیار بـه لب ،خنده ی کم بوده وبس
بنـویسم همه شب درد ِدل از سنگ صبور
همـدم ِ آه ِ جگـرســــوز ، قلم بوده و بس
تـو را مـن چشم در راهم
شباهنگام
کـه میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تـو را مـن چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم کـه بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت کـه بندد دست نیلوفر بـه پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
مـن از یادت نمی کاهم
تـو را مـن چشم در راهم…