سعید منادی
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد
هلیا
باز با بی حوصلگی به دنبال توام
در نبودت هر دم در پی حال توام
تصویرت در آینه وجودم مانده
فکر میکردم من بیچاره مال توام
بوی امیدی دگر نمیاید به هوش
در انتظار روز و ماه و سال توام
پر و بال من بیچاره ندارد ..
هادی
ولی جدی بهترین داستان کوتاه ادب فارسی متعلق به سعدیه که توی یه بیت جمعش میکنه: من ماندهام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او، گویی که نیشی دور از او، در استخوانم میرود.
مختصر، مفید و زیبا.
اینو از فیضبوک کش رفتم
mohamad
زمان آدمها را دگرگون میکند اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگه میدارد. هیچ چیزی دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست.»
(◍•ᴗ•◍)
💢لحظهای تامل
ای کاش ...
مردم از عقربه های ساعت می آموختند
که وقتی از کنار هم رد میشوند
به یکدیگر تنه نزنند...