بودنم را هیچ کس باور نداشت
هیچکس کاری به کار من نداشت
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم زیبا و قشنگ
آنکه خوابیده در این گور سرد
بودنش را هیچ کس باور نکرد
سالگرد فوت پدر بزرگم اول دی هست
مامانم رو بشدت دوس داشت و تک دختر بود مامانم و راه دور
شب یلدا خونه کسی دعوت بودیم خدابیامرز زنگ میزنه خونمون داداشم میگه نیست بعدا اومد میگم زنگ بزنه
اون موقع گوشی همراه کم بود
وقتی برمیگردیم مامانم میگه بابا بزرگ زنگ زد فردا صب بهش زنگ میزنم الان خوابن
صبم با زنگ تلفن ک حامل خبر فوت پدربزرگم بود بیدار شد
تو حسرت شنیدن صدای دخترش رفت
از اون موقع تاحالا حتی اگه بدترین جا باشم و دستم بند ، زنگ بزنن جواب میدم میگم زنگ میزنم بهتون، بی پاسخ نمیذارمشون
ّمن ترکیبی دعا می کنم توسل به اهل بیت صدقه نماز زیارت عاشورا حدیث کسا و در بحرانی ترین حالت نماز استغاثه حصرت زهرا و نعمت هاش یاد می کنم و بدبختی و بیچارگی خودم رو اعتراف می کنم
و قسمش میدم منو ببخش به عزیزانش و دستم رو بگیره و بعد دیگه رهای رها می کنم
استرس
اما و اگر ذهنم نمیارم
البته بجز مریضی عزیزانم که هر هر کار کنم باز دلشوره امانم نمیده
بابابزرگ منم روزای آخر دیگه منو نمیشناخت منی ک همیشه بهم میگف از همه برام عزیزتریفقط یبار دستمو گرف گف باباجون دیگه خیلی عمر کردم بسمه ولی دلم برا شماها تنگ میشه و نگرانتونم
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد، به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد.
باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.
گل سنی بن اوزلدیم حیالیم اول سءودییم
گل سنی بن اوزلدیم کالبه ضارار
ور آرتیق بی کارار
جانه دوا دیلیمده واردی دوعا
اولاشیبدا سانا ساریلامای
اویکومدا بیله دویوروم سسینی
سیجاجیک الرینی توتوییروم
سنه جانیم فدا گل منه یار یار یار #آقا کی می تونه معنی کنه برامون
ملا دلباخته دختر کدخدا شده بود. او از هر فرصتی برای ابراز عشقش استفاده میکرد. روزی از جانب عموی ملا نامهای رسید که وضع او را ناگوار توصیف میکرد. درنتیجه پدر ملا وی را برای پرستاری و مراقبت از برادرش به محل زندگی او در شهری دور فرستاد.
ملای عاشق پیشه، برای اثبات دلدادگی خود و اینکه دخترک را هرگز فراموش نخواهد کرد به وی قول داد هر روز برایش نامه بنویسد. از آن به بعد هر روز نامهرسان درِخانه ی کدخدا را دقالباب میکرد.
دختر کدخدا نیز برای دریافت نامه، خود را شتابان به درب منزل میرساند.
به نظر شما این داستان چه فرجامی داشت؟ آیا ملا به وصال یار رسید؟!
بله… بالاخره نامهنگاری روزانه اثر خود را گذاشت و دختر کدخدا ازدواج کرد. اما نه با ملا… بلکه با نامهرسانی که هر روز او را به واسطه ی نامههای ملّا میدید.😊
آخه ترکیب میمونای دراز و چاق خیلی باحال بود 🤣🤣🤣🤣
تو اونیکی چله شرکت نکنید علی چک و لگدی میکنتتونا
🤣🤣🤣🤣