Sina
سلام . در اولین لحظه ی ورود یه سوال اساسی :
چرا اینجا فقط خانوم اچ پست میذاره ؟
بعد اون چهار پنج نفر که لایک میکنن کجا تشریف دارن ؟
مهاجر
خب کم کم داره حال و حوصله م بر میگرده سر جاش
چطور مطورید؟
ali
عارفى را پرسيدن علاج عشق چيست؟
عارف رفت وبالشى را بياورد سپس سرش را بر روى بالش قرار داد وفرمود ...
گم شين بيرون ميخوام بخوابم ...
عارف خسته بود خسته
خانوم میم
پسر این چه تهرانیه شما دارید؟
چشام سوخت باو
마흐디에
یک عدد دایی مهاحر با شلوار لی و تیشرت مشکی رویت شد
g.h.o.l.a.m.a.l.i
روزی روزگاری مردی اول صبح در بازاری پرسه میزد که ناگهان با عزرائیل چشمدرچشم شد و دید که فرشتۀ مرگ خشمگین در او مینگرد.
مرد، ترسان و پریشان، به درگاه سلیمان نبی پناه بُرد و به سلیمان التماس کرد که به باد فرمان دهد که او را با خود به هندوستان ببرد تا دست عزرائیل به او نرسد.
سلیمان به باد فرمان داد که چنین کند. باد هم بهفرمان سلیمان مَرد را برداشت و با خود به هندوستان برد.
روز بعد سلیمان به عزرائیل گفت: «مردی دیروز به من گفت که در بازار با خشم به او نگاه کردهای، جریان چه بود؟»
عزرائیل جواب داد: «راستش با خشم نگاه نکردم، با تعجب نگاه کردم و تعجبم از این بود که خدا به من فرمان داده بود امروز جان این مرد را در هندوستان بگیرم و من وقتی این مرد را اینجا و فرسنگها دور از هندوستان دیدم تعجب کردم که چطور ممکن است جان مردی را که الان اینجاست، امروز در هندوستان بگیرم، چون او هرقدر هم تُند برود نمیتواند امروز به هندوستان برسد؟!»
ععع چقده شبیه ...هستی توووو
شایدم خودشی آخه نادان میری وختیم میای بی سروصدا؟؟؟
میگفتی موشی مورچه ای جلوت گربانی میکردیم....
ولی تو خیلی شبیه خودتی ها !!!!
خودتی