چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمیکنیم توی خیابان با هم روبرو میشویم.
تو از روبرو میآیی. هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم برمیداری فقط کمی جا افتادهتر شدهای.
قدمهایم آهستهتر میشود. به یک قدمیام میرسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز میکنی. درد کهنهای از اعماق قلبم تیر میکشد و رعشهای میاندازد بر استخوان فقراتم.
تمام خطوط چهرهات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت میکنم. میایستم و برمیگردم و میبینم تو هم ایستادهای!
میدانم به چه فکر میکنی!
من اما به این فکر میکنم که چقدر دیر ایستادهای!
چقدر دیر کردهای!
چقدر دیر ایستادهام!
چقدر به این ایستادنها سالها پیش نیاز داشتم
قدمهای سستم را دوباره از سر میگیرم...
تو اما هنوز ایستادهای...
🔹خداحافظیها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند اما مطمئناً بازگشتها بدترند.
حضور عینی انسان نمیتواند با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند!
دقیقا
فمنیسم یا آنتی مرد بودن؟
برابری یا برتری زن؟
مسئله این است
ضد مرد 👌🏻
اصلا مردا نباشن 😐
آمین