Tasnim
اونایی که توو خونه شون ازین دختر فسقلا که با صدای لطیفشون شعرهای تلویزیون رو غلط غلوط میخونن ندارن، چجوری خستگیشون در میره؟
Samira
تو یه جمع، خیلی جدی
اومدم تو بحثشون شرکت کنم،
زبونم نچرخید بجای ترس از ارتفاع
گفتم شرم از ارتفاع دارم
یکی گفت یعنی روت نمیشه بپری؟
اینجوری بود که درونگرا شدم 😐
rahim
حکایتها حاوی نکات قابل تاملی هستند .باشد که ازاین جکایت ها درس هایی بگیریم و عمل کنیم.
حکایتی از مولانا پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبیدو تکرار می کرد :
ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد
خانوم میم
خسته اممممممم
عروسی بودمممممم
دلم می خواد بخوابمممممم
Aseman
بچه ها کسی ارز ناتکوین داره؟!👩💻
دیگه چی؟
این حرفا رو نداره که
حالا که اومدم خونه
فردا یه چیزهایی میگم ازشون یکم خوشحال بشید
عهصنط