یافتن پست: #آرد

سید ایلیا
سید ایلیا
کلامی از شیخ بهایی

✍آدمی اگر پيامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نيست، زيرا : اگر بسيار كار كند، می‌گويند احمق است ! اگر كم كار كند، می‌گويند تنبل است ! اگر بخشش كند، مي‌گويند افراط مي‌كند ! اگر جمعگرا باشد، می‌گويند بخيل است ! اگر ساكت و خاموش باشد می‌گويند لال است ! اگر زبان‌آوری كند، می‌گويند ورّاج و پرگوست ..! اگر روزه برآرد و شب‌ها نماز بخواند می‌گويند رياكاراست ! و اگر نكند میگويند كافراست و بی‌دين ..!

لذا نبايد بر حمد و ثنای مردم اعتنا كرد و جز ازخداوند نبايد ازكسی ترسيد. پس آنچه باشید که دوست دارید. شاد باشید ؛ مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
بلای عشق

گر بر آرد عشقت از جانم قیامت
من نخواهم کرد بر عاشق ملامت

دیگران را جامه می سوزد مرا جان
بر من مسکین چه می آید غرامت

در بلای عشق می خواهم همیشه
من نمی خواهم در این طوفان سلامت

من ندانم در کدامین وجه باشم
چون ز بالای جهت برخاست قامت

عالمی در علت رشک از من و تو
بر قد و بالای ما بود این علامت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
دل را به کف هرکه دهم باز پس آرد…

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد!


wolf
wolf
نگاهی کن به حالم، دل به یغما دادهٔ عشقم
نمی‌خیزد غبارِ من ز جا، افتادهٔ عشقم …

سر از احوال من عقلِ گِران‌جان در نمی‌آرد
سراپایِ دو عالم گشتم و بر جادهٔ عشقم …

رموزِ معنی از من پرس، افلاطون چه می‌داند ؟!
نی‌ام از روستای عقل، شهری‌زادهٔ عشقم …

به اوجِ سدره پروازِ مرا کی سر فرو آید؟
قفس‌پروردهٔ تن نیستم، آزادهٔ عشقم …

به چشمِ یار مانَد مستیِ دنباله‌دارِ من
که خود ساقی و خود پیمانه و خود بادهٔ عشقم …



حضرت@دوست
حضرت@دوست
شیوه چشم@تو

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج.
نروند اهل نظر از پی نابینایی.

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان.
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی.


حضرت@دوست
حضرت@دوست
تا دامن از من کشیدی ای سر و سیمین تن من

هر شب ز خونابه دل پر گل بود دامن من

جانا رخم زرد خواهی جانم پر از درد خواهی

دانم چه ها کرد خواهی ای شعله با خرمن من

بنشین چو گل درکنارم تا بشکفد گل ز خارم

ای روی تو لاله زارم وی موی تو سوسن من

ای جان و دل مسکن تو خون گریم از رفتن تو

دست من و دامن تو اشک غم و دامن من

من کیستم بی نوایی با درد و غم آشنایی

هر لحظه گردد بلایی چون سایه پیر امن من

قسمت اگر زهر اگر مل بالین اگر خار اگر گل

غمگین نباشم که باشد کوی رضا مسکن من

گر باد صرصر غباری انگیزد از هر کناری

گرد کدورت نگیرد آیینهٔ روشن من


تا بردلم رحمت آرد صیاد صید اف

حضرت@دوست
حضرت@دوست

تا عشق و رندیست کیشم یکسان بود نوش و نیشم

من دشمن جان خویشم گر او بود دشمن من

ملک جهان تنگنایی با عرصه همت ما

خلد برین خار زاری با ساحت گلشن من

پیرایه خاک و آبم روشنگر آفتابم

گنجم ولی در خرابم ویرانه من تن من

ای گریه دل را صفا ده رنگی به رخسار ما ده

خاکم به باد فنا ده ای سیل بنیان کن من

وی مرغ شب همرهی کن زاری به حال رهی کن
تا بردلم رحمت آرد صیاد صید افکن من


حضرت@دوست
حضرت@دوست
خبری خواهم از آن کوی که اعزازی هست
ز برون عرض نیازی ، ز درون نازی هست

گاه گاهی به دعا یک دو بساطی در باز
عشق این شیوه ضرور است، دغابازی هست

های هایی ز من بلبل عشرت بشنو
در مصیبت کده هم مرغ خوش آوازی هست

آتشین بال و پرم دود بر آرد ز قفس
گو ندانم که مرا رخصت پروازی هست

جهتی دید و هوایی خوش و پرواز گرفت
لیک مسکین چه خبر داشت که شهبازی هست

عرفی آن زلف سیاه است کمندی که مراست
مانده چین بر سر چین خم اندازی هست


هادی
هادی

قصه ی رنگ پریده سروده نیما یوشیج
هنوز همشو نخوندم ولی جذاب بود میذارم دیدگاه اول که خودمم بخونم شمام بخونید

homan
homan
سلام
اقای پوشه دار
فیلتر شد{-196-} [ لینک]




صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو