سعید منادی
همین که می دانم هستی وحالت خوب است
دنیایم زیباست
سعید منادی
دوستت دارم
به اضافه سه نقطه تا بدانی
من و دوستت دارم هایم امتداد داريم
در تو تا هميشه و تا ابد
سعید منادی
گرما یعنی
نفس های تو
دست های تو
آغوش تو
سعید منادی
آخ کِه نمیـ ـدانی …
تنهـ ـا “دلبـ∞ـرِ” دلنَـوازِ دِلنشیـ ـنِ دِلّمـی
تـ♡ـو!
سعید منادی
مے خوام تا آخرین نـ؋ـس با تو باشم
سعید منادی
ناگهان می آید و در سینه می لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می کند
سعید منادی
مرا به ذهنت نه،
به دلت بسپار!
من
از گم شدن
در جاهای شلوغ
میترسم
سعید منادی
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
سعید منادی
خدایا
سرنوشتمو انقدر قشنگ
بنویس که مادرم
از ته دل بخنده…
سعید منادی
می دانی!دل تنگی عین آتش زیر خاکستر است,
گاهی می شود فکر می کنی تمام شده، اما یک دفعه همه ات را آتش می زند
سعید منادی
بپرس دوستم داری؟
بگذار بگویم من؟
شما را؟
به جا نمی آورم!
ولی…شما چقدر زیبایید!
به فنجان قهوه ای دعوتتان کنم؟
لبخند بزن
بگو با کمال میل
بیا دوباره برای اولین بار ببینمت!
در همان دیدار دلت را ببرم
بگذار اولین دوستت دارم را دوباره بگویم!
باز هم عاشقت شوم!
تو یک لبخند که بزنی
من هر صبح آلزایمر میگیرم و تو یک عمر
اولین و آخرین عشقم خواهی بود!
مخاطب خاصی نداره
سعید منادی
روحـــم مـی خواهد بــرود یک گوشــه بنشــیند
پشتـــش را بکنـــد به دنیــــا ؛
پاهایش را بغــــل کنـــد و بلنـــد بلنـــد بگوید :
من دیگر بـــــازی نمـــی کنـــم…
سعید منادی
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد
سعید منادی
رابطه ای که توش اعتماد نیست مثل ماشینیه که توش بنزین نیست
تا هروقت بخوای میتونی توش بمونی ولی به جایی نمیرسی …
سعید منادی
صدا بزن مرا
مهم نیست به چه نامی
فقط میم مالکیت را آخرش بگذار
می خواهم باور کنم، مال تو هستم